خدا سلام! سلام... سلام خدا...خدا....سلام سلام سلام ...خدا ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام!
انقدر میگم تا جواب بدی....
سلام خدا
سلام!
میخوام فعلا آبغوره گیری رو تعطیل کنم...یعنی تا اطلاع ثانوی....
آخه فایده نداره
حتی سبک هم نمیشم...آدم وقتی با گریه سبک میشه که تو بغل کسی که دردش رو میفهمه گریه کنه ، نه تنهایی توی اتاق و سر زیر بالشت و در قفل!
همیشه هر وقت دعوام میشد و با دادو هوار مییومدم تو اتاق و در رو محکم میکوبیدم ، شروع میکردم به پرت کردن دمپایی و عروسک و کتاب و دفتر و خودکار D:و..... هرچی رو تخت بود به درو دیوار اگر میومدن پشت در هم پرت میکردم طرف در
بعد هم یه نگاه به آینه میکردم و شروع میکردم فحش دادن به خودم « آشغال عوضی همش تقصیر خودته که به همه رو میدی ...» تا هم میدیدم داره گریم میگیره سرم رو میکردم زیر بالشتهام که کسی نفهمه تونسته انقدر رو اعصابم راه بره ... «کسی نباید بفهمه دارم گریه میکنم» ، « کم نیار خره ، گریه چیه؟ پاشو برو مثل بز نگاهش کن ، بذار دیونه شه ،برو دیونش کن ...»
فکر هم میکردم این طوری بهتره ...
حالا میبینم نه بهتر نبوده ..با استوار نشون دادن خودت فقط تو نابود میشی هیچکس هم هیچ وقت نمیفهمه چت بود که مثل سگ پاچهء همه رو میگرفتی ...
تازه از لحاظ بدنی هم ضرر داره ... این همه درد و مرضی که مثل پیرزن پیرمرد های ۸۰ ـــ۹۰ ساله به سراغم اومده ... قلب نزن ، پای چلاق ، دست لرزون ، سردرد ، معده درد ،اعصاب خراب!!! اوه! مثل اینکه حسابی از دور خارج شدم! D:
فایده نداشته! اصلا!
از این به بعد حال همشون رو میگیرم!
یه موقع هایی فکر خودکشی میزد به سرم .... احمقانه بود! از چیزی خلاص نمیشدم تازه اونور خدا یقم رو میگرفت بیا اونو درست کن! نه بابا هیچ کدوم از این آدم ها ارزش در افتادن با خدا رو ندارن
تازه چرا من بمیرم؟! اونا بمیرن! من تازه هدف واقعی برای زندگیم پیدا کردم ا اگر کسی نمیتونه منو و دوستام و زندگیم رو ... تحمل کنه مشکل خودشه!
بره به دردش بمیره!!!
خلاصه این که نوبت منه! خدا نگاه کن میخوام تازه شروع کنم! دیگه کوتاه نمیام این بار من همه رو آدم میکنم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز رفتم« پنجمین نمایشگاه بین المللی گل وگیاه تهران » اولین بارم بود ...بهه کسایی که میخوان برم بگم که راهش از گیشاست بیخود دور پارکوی دنبال در نگردین D: .... مثل این که فردا آخرین روزشه ...خیلـــــــــــــــــــــی خوشگل بود من عاشق گلم مخصوصا مگنولویا و رز سیاه و زرشکی و لاله ء سیاه ، وای جای همه خالی کیف کردم عالی بود ، هرطرف رو نگاه می کنی رنگیه زندست!
خوب بید کلی کیف کردم ...
اصلا وقتی اونجا بودم تصمیم های بالا رو گرفتم این همه قشنگی تو دنیا هست همش هم برای منه چرا نا امید باشم؟! یه روز همش مال من میشه!!!
و مال تو! اگه یه روز دادنش دست من بین همه مساوی قسمتش میکنم به تو هم میدم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدایا امتحان تا چند مارا
مزن بر آه و غم پیوند مارا
عنان صبر از دستم رها شد
عطا کن لحظه ای لبخند مارا
تا بعد!
سلام.دقیقا باهات هم نظرم.آدم نباید به خاطر دیگران خودشو نابود کنه.
سلام الهی آمین!!
بگم که بهترین تصمیمو گرفتی........بهترین..منم هستم...خدا هم با ماست.......
سلام...امروز برای اولین بار خیلی اتفاقی وبلاگتو باز کردم...خیلی برام جالب بود وقتی دیدم یه نفر هست که حرفای منو داره میزنه!!!!شاید باورت نشه ولی من هم یه نفر هستم مثل شما ...خیلی جالبه.!!!حرفات و امیدهایی که به خودت میدی و اینکه سعی میکنی خودت رو قانع کنی... از این نظرخیلی شبیه من هستی..منم یه دفتر خاطرات دارم که هر وقت دلم پره می شینم و توش فحش مینویسم...و می نویسم که وقتی تو ی مقعیتش قرار گرفتم هیچوقت مثل اونا نمی شم...هیچ وقت...یه روز آرزو می کنم بمیرم و یه روز سعی می کنم تحمل کنم...دیگه وقتی واقعآ جونم به لبم میرسه تصمیم می گیرم اون جور باشم که اونا می خوان...یعنی سعی می کنم خودم رو عوض کنم ولی واقعآ نمی تونم!!! کم میارم...به خودم میگم:من چرا باید خودم رو عوض کنم؟؟!!!باهاشون میجنگم...با همه ی وجودم سعی میکنم زندگی کنم...وقتی زیبایی ها رو می بینم با خودم عهد می کنم که نذارم هیچ کس و هیچ چیز منو از زندگی کردن خسته و ناامید کنه...
پارو بزن...پارو پارو پارو....شاد و بی خیال از میان روغن ها? ریخته.لاستیک های کهنه . مفتولهای زنگ زده....پارو بزن قایقت را به آرامی در مسیر رودخانه...شاد و بی خیال...که زندگی سرابی بیش نیست...به راستی خوش نمی گذرد؟؟؟؟
(خیالی نیست.هر کی هرکاری می خواد بکنه...ما زندگیمونو میکنیم...مطئن باش یه روز به همه ی بدشانسی های امروز مون می خندیم)
امیدوارم و آمین!
از پیدا شدن یکی دیگه مثل خودم خیلی خوشهال نیستم دوست ندارم یکی دیگه هم مثل من گیر افتاده باشه...
پارو میزنم...
سلام ادامهء حرفام اینجا...حال دوباره update کردن رو ندارم... فکر میکنم یه جورایی حال کسی رو که خیلی دوست دارم رو گرفتم ...چیزی نگفتم ها ولی احساس کردم دلش گرفت که ... خدا نکنه ... من نمیخواستم ...دلم گرفت باز ... ولی درس دارم میرم بخونم ... دلم گرفته بابا دوست ندارم کسی رو ناراحت کنم......................
OMG....another persian! well, how to begin??? i really want to talk to you, but....i can't see your words....you're a persian, right??? but i am just a common Chinese student.....OMG...well...what am i saying??? i'm excited you have visied my blog. welcome at anytime.if you like, please add your comments, then i can improve it!!!! thanks
این همه نگران باشی کسی دلش نگیره وای چقدر وحشتناکه کسی نگران نباشه که دل تو ............
باز موندی اینجا سمیرا ! باز مثل همیشه تنها تنها تنها تنها تنها تنها تنها ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بد شد! دلم بد گرفته ...خداروشکر این روهم کسی نمیخونه بخونه هم نمیفهمه
مثل همیشه بشین بیچاره سر جات
باز همون آرزوی همیشگی « کاش نبودم »
وقتی راه سبک کردن خودت رو پیدا کردی ... اون موقع یه احساس خیلی خوب میکنی ...
منم دیشب دقیقا داشتم به همین فکر میکردم. چرا ما زجر بکشیم اونایی که نمی فهمن عذاب بکشن!
ولی امید وارم که این روحیه و مصمم بودن پایدار باشه.
باز هم بار خدایا.....
سلام به گندم زار پراحساس
اومده بودم ازتوجهی که به نوشته ام کردی تشکرکنم اما راستش خیلی تعجب کردم .
دوست خوبم ازچون تویی که با خدا آشنایی نزدیک وخوبی داری بیشترانتظار میره که بتونی مشکلاتو تحمل کنی.
درهرحال دنیا اینجوری نمیمونه و روزی روز من و تو وامثال مامیشه .
فقط می خواهم بدانی که تنها نیستی . پس :
نگو هیچ کس غم و دردی که تو داری نداره .
امیدوارم بازم بهم سربزنی و از راهنماییهات بی نصیبم نکنی .
به من گفتن وبلاگم مثله تو ......اقا عجب وبلاگ قشنگی داری...چقدر خوووووب مینویسی.....کارت خیلی درسته.....توووووووپ....در کل عالی......موفق باشی...D:D: