خانه عناوین مطالب تماس با من

گندمزار

گندمزار

پیوندها

  • گندمین
  • عماد
  • نغمه
  • پرستو

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • مردم از ننوشتن
  • پس از مدت ها ...
  • غم می بارد
  • آخ زندگی ...
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • اسفند 1385 1
  • شهریور 1385 1
  • اردیبهشت 1385 3
  • تیر 1383 1
  • بهمن 1382 1
  • دی 1382 1
  • آذر 1382 5
  • آبان 1382 6
  • مهر 1382 7
  • شهریور 1382 7
  • مرداد 1382 9
  • تیر 1382 22
  • خرداد 1382 21
  • اردیبهشت 1382 14
  • فروردین 1382 7

آمار : 133004 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • مردم از ننوشتن جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 17:28
    وقتی که وبلاگم بود و داشتمش میلی نبود بر نوشتن نه اینکه حرف نباشد گفتنی یا نوشتنی بسیار بود محرم نبودند چشمهایی که می خواندند... روز اول که گندمزار را گرفتم عشقم به ناشناس بودنم بود و بعد که شناس شدم ... حال و روز مذخرفی بود اگر کسی را دوست داشتم زشت بود بنویسم و اگر از کسی بیزار بودم هزار مدعی و کاسهء داغ تر از آش...
  • پس از مدت ها ... پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 18:33
    دلتنگ سادگیت شدم ... وبلاگ خوب من !
  • غم می بارد یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 18:05
    دلکم چه خوب که خوابی و می توانم با خیال راحت گریه کنم .... این گونه شکستن هایم را نبینی بهتر است مثلا برای گذراندن لحظات فیلمی نگاه می کنم ... موضوعش برایت انقدر خسته کننده است که از همان اول می خوابی ... ولی من ... دستم ، نفسم و صدایم می لرزد ، چند بار خاموش می کنم و حِق حِق هایم را با جملاتی احمقانه کنترل می کنم ،...
  • آخ زندگی ... دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 22:16
    چه گرفته ام امروز ... حالم از شماهایی که گندمین مرا می خوانید و حرمت دل گرفتگی هایم را ندارید بهم می خورد ... شاید یک روز خواستم وقتی عماد را دوست ندارم بدو بیراه بنویسم ، شاید وقتی دوستش داشتم خواستم بنویسم که با تمام وجود می خواهم او را در آغوش بگیرم ، دلم می خواد هر روز این فاصله ها را گریه کنم ،شاید خواستم به یاد...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 18:26
    باز امتحانا شروع شد من مرض Front page گرفتم ... حداقلش این بود که اینجارو درستش کردم ... دلم برای مذخرفات اینجا تنگ شده بود ! اینم یکی از وبلاگ های رنگ و وارنگ من و شاید شخصیتی که مردم می بینند ... اگه ۲ ماه صبر می کردم میشد دوسال ... زود میگذره زندگی! ۳ سال پیش من تازه اینجارو گرفتم ... یاد تازه کار بودنو هیجان نوشتن...
  • دلتنگی پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 13:14
    سلام ... اگر بدونی چقدر دلم برات تنگ شده ... از روزی که از کنارت رفتم تا حالا خیلی چیزا عوض شده ... باور نمی کنی. خیلی ها دیگه نیستن ، بعضی ها رفتن ، دور یا نزدیک ... بعضی ها به اجبار ، گاهی هم به اختیار. میخونمت ... این نوشته ها زندگیهء منند. گندمزار
  • خونهء جدید شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1382 23:22
    سلام .. میبینم که راه افتاد به روی خودشون هم نمیارند یه ماه سر کار بودیم من اسباب کشی کردم ...منم کام روا شدم! اینجا مینویسم دیگه ... اگر بهم لینک دادید آدرسم رو عوض کنید میبینموتن...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1382 22:59
    بعد از این همه مدت خوب آدم یه جوری میشه وقتی میاد ... شاید سلام ... اوضاع هم که خوبه ،شکر... بالاخره بقیه مشکل میسازن من مشکلترش میکنم بعد شاید آدما با هم دعواشون بشه بزنن تو سرو کول همدیگه ، که آخه کدومشون مهمه؟ ... دیدی؟ آخرش هم من میبرم. همه دربارهء زلزله نوشتن ، و من مثل همیشه این جور موقع ها هیچ حرفی برای گفتن...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 00:51
    زندگی مال من است این چرخ کج و ماوج زشت بندهء خواستن ها و نخواستن های من است گوشی رو بر میداری ... مادر بزرگت از اون ور داد میزنه ... ــ سلامو درد ... یک ساعته اشغاله دستم بی حس شد بس که گرفتم _ببخشید _ جغد شدی جغد! شدی عین بابات و اون خواهر (...) شدت! صد بار گفتم از نوهء اینطوری بدم میاد همینه دیگه آدم پیر که میشه...
  • خدا اینم بخون لطفا... چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 00:08
    سلام ... میخوام ساده بنویسم ، بده آدم ندونه بقیه از چی ناراحت میشن ... اون موقع همیشه تو عذاب وجدانِ حالی که گرفتی می مونی ... فکر نمی کردم مردم راست بگن که وقت ندارن ... ولی الآن فقط میتونم چند دقیقه حرفام رو بنویسم و برم ... نیستم هیچ وقت! کنار هیچ کس ... دور از همه! خداروشکر که دیگه رگ ندارم نمیدونم تقصیر ابیِ که...
  • روزهای فراموش نشدنی ... جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 16:21
    چون دردی که جان را فرا گیرد ، آتشی که وجود را بسوزاند ، نگاهت در عمق باور نفوذ میکند و اطمینان می بخشد به حضوری که پایدار میماند... تا ابد ، تا روزی که این سه حرف هنوز مقدس ترین مخلوق خداست. سوگند به پاکی لحظه های با تو ودنم ، به لطافت حس دوست داشتنت و به رحمانیت او که تو را به من بخشید که تا رمق دم و بازدم در من باشد...
  • عشق میبیند ، عشق میسوزد ، عشق می بارد، عشق میماند. دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 22:33
    سلام یه کتاب خیلی قشنگ گیرم اومده ما عشق را از بهشت به زمین آورده ایم مال هیوا مسیحِ ... قم هم بد نمیگذره مرسی که هیچ کس نمیپرسه! خوب من الآن اعصاب ندارم پاچه همرو میگیرم جلو نیاید بهتره ... امتحان ها هم شروع شده و من وای جدی نمیرسم بخونم .. میُفتم یعنی؟! سر کلاس ها و تو راه چندصفحه نوشته بودم که باید اینجا بنویسم ولی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 01:13
    خدایا برای همه چیز ازت ممنونم ... یکی از بیرون نگاه کنه فکر میکنه همه چیز خرابه ولی واقعیت اینه که از این بهتر نمیشه ... همه چیز روبه راهِ ... یه ذره که تو اوضاع و احوال دقیق میشم میبینم خیلی خنگم ! داره همه چیز رو مرتب میچینه ...بعضی وقتا به درو دیوار خوردنم هم طبق برنامه ریزیهء خدا پیش میره خشت خشت رو هم قرار میده و...
  • دوست دارم باشی ، هر لحظه که من هستم ... جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 16:03
    از وقتی شروع به نوشتن وبلاگ کردم یه جورایی دفترهام رو کنار گذاشتم ، که هیچ از این کار خودم خوشم نیومده! دخترهء ندید بدیدِ بیچاره!!! شاید زیادی مجازی شدم ...دیگه ادامه نمیدم یعنی ادامه میدم! میخوام دوباره تو همون دفترهای کاغذیهء قدیمی بنویسم و بدم دست نغمه بخونه و بنویسه و من بخونم ... تنها یادگار غما و خوشی هامون ،...
  • به امید تو ... دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1382 19:28
    نمی دانم خدا اینجاست ،یا اینجا خداست همین دانم که هر جا هست ، او بی انتهاست دلی دارد که دریاها به پایش راه آبی بی خروش اند و روحی کز ابهت کل هستی روبه رویش در خروش اند سلام ... حرف زیادی نیست فقط اینکه خدارو شکر برای تمام داشته ها و نداشته های کل زندگیم... برای آرزوهایی که برآورده نشد و نباید میشد و نعمت هایی که...
  • پاییز ، بهار من ... پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1382 21:28
    تمام گنگیه اینکه چیستم و کیستم ، به عظمت یک لحظه عبور تصور اینکه از آن کیستم ، نیست. خدای من ، انقدر دلم برات تنگ شده که ... اون شب بهت گفتم میشه انقدر غرق زندگی شم که حتی اسمتو فراموش کنم ولی زندگی چیزی غیر از تو نبود آره باختم ، غرق کدوم لحظهء این روزگار بشم که رنگ تو رو نداشته باشه اتفاق هایی تو زندگیه آدم میفته و...
  • تولدمه! پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 13:31
    مثل همیشه ... ساکت ترین روز سال و تنها تر از همیشه ... امروز به دنیا اومدم!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 21:22
    چنان بلایی سر آدم میاره که تو آینه خودت رو نمیشناسی ، خواسته هات رو باور نمی کنی ، تمام رویاهات رو از یاد میبری و فقط به این فکر میکنی «کی دوباره میبینمش » انتظارهات از خودت و زندگیت زمین تا آسمون فرق میکنه، حاضری نباشی اگر قرارِ اون راحتتر و خندون تر باشه، غروری تمام وجودت رو میگیره که انگار دنیا رو فتح کردی ، اگر از...
  • میگذره دلم برای همین ها هم تنگ میشه پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1382 12:26
    این دل از عشقت خراب است این که دیگه چرا نمی تونم بنویسم هزار تا دلیل داره و هیچ کدومش هم به درد نمی خوره دلسرد شدم؟ آره میشه گفت محافظه کار هم شدم دارم یاد میگیرم که ساکت بودن و گلایه از زمین و زمان نکردن بهتره فقط یه مشکل کوچیک پیش میاد ... من دارم لال و مات میشم ، که مثل تمام چیزهای دیگه میشه گفت اینم درست میشه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 21:17
    زندگی جز به ره عشق نرفت حیف! عشق ، به رهِ منِ بیمار نرفت خیلی دلم میخواد بدونم حضرت آدم اون ثانیهء اولی که خلق شد خوشحال بود یا ناراحت ... یا از ترس داشت می لرزید ... نشد ... بی احساس بازی نمیشه در آورد دلم برای این بنده خدایی که مرده خیلی میسوزه ، تمام عمرش یه نفر بهش احترام نذاشت و حالا هم که مرده انگار فقط یه برگ...
  • با تو زندم... جمعه 18 مهر‌ماه سال 1382 13:44
    کلی خوش حال بودم که نیمهء شعبانِ و منم دودر میکنم و شنبه هم نمی رم دانشگاه ولی الآن کلی با جناب عزرائیل مشکل پیدا کردم ... آخه نمی دونم این چه وقت پیدا شدنِ؟! یه هفته اومدیم بخندیم نازل شدن! انگار نمیشه من با کله گنده ها در صلح و صفا باشم ... یه نفری همه چیزو خراب کرده حرفم بهش میزنی میگه «مامورم ومعذور» .. باید بریم...
  • چهار فصل جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 22:33
    ... اگر بچه گونست ... قدیمیه ... از مد افتاده یا ... مهم نیست! فقط الآن دلم میخواد تا خود صبح بخونم ... یه دل میگه برم برم ، یه دلم میگه نرم نرم طاقت نداره دلم دلم ......بی تو چه کنم پیش عشق ای زیبا زیبا ، خیلی کوچیکه دنیا دنیا با یادتوام هرجا هرجا ، ترکت نکنم ســلطان قلبم تو هستی تو هستی دروازه های دلم را شکستی شکستی...
  • کاش میتونستم بگم ... پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 16:00
    برنامه های این هفته هم طبق معمول به هم ریخت فقط تو اومدی که خوب این بهترین دلیل من برای خنده هامه ، کاش انقدر دور نبودیم ولی آره راست میگی خدا خیلی کمکون میکنه ... تا دوشنبه نیستم ... زود میگذره ... تو قل دادی!منم قول دادم ... خوب هیچ کس هیچی نمی فهمه اینم یه مدل حرف زدنه دیگه! خوشحالم برای اینکه دیدمت برای اینکه...
  • بهار من ... تو بمان یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1382 15:50
    سلام ... سر کارم ها ... خبری از خوابگاه نیست! میگن ایشالا تا هفتهء بعد ساختمانش تموم میشه ... هنوز درو پنجره هم نداره ، تخت و موکت که هیچی ... دیروز به ما گفتن تو قم کسی دیوارخونش رو رنگ نمیکنه!!!!!! این پرستو خانم هرچند وقت یه بار میاد میگه « اگر فلان اتفاق افتاد من اون عطر رو برات میخرم ، اگر چنان شد اون لباس رو...
  • فردا هم روز خداست جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 23:19
    سلام ...مطلب ادیبانه نوشتنم نمیاد! فردا میرم قم ... ازاین به بعد هی میام مینوسم «فردا میرم قم» ،« امروز از قم برگشتم »... اینم یه مدل زندگیه دیگه ، حوصله غرغر (قرقر ) کردن هم ندارم دیگه ... زندگیم عوض شده ، یعنی به زور خودِ زندگی ،زنگیم داره عوض میشه ... شاید ترک شهر و خونه و دوست و ... این اندازه که من فکر میکنم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 23:26
    نه صدایی ، نه کلامی ، همه چیز به نگاهی جمع در دست نگاری که ازدرنیامده به وداعی غرق در افسون دنیایی به برهوت دل بی رحمش دل می سپاری شاید به امیدی از جنس دریایی که تو هر دم در چشمانش میخوانی آرزویی یا احتمالی ... که به رحم پروردگار خود داری و خدایی دانا بر راه پر پیچ و خم عاشقیه هر نگاری ، هر بهار جاودانی آنچنان که تو...
  • نخون! این مال منه ... شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1382 16:31
    مغزم اصلا کار نمی کنه . تنها چیزی که الآن میدونم اینه که این دفعه این نوشته رو پاک نمی کنم ، این بار تمام ناامیدیهام رو مینویسم اینجا مال منه! شاید تنها جایی که مال منه ... این اولین و آخرین باریه که از دل داغون و بیچارم مینویسم ... زنگ نزنید بگید چته ... آدم با خودش حق داره حرف بزنه یا اینجا هم باید ساکت بود و گوش...
  • چون موم عالم را منور ساز و خود بسوز چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1382 21:41
    هی خواستم بنویسم دیدم نباید نوشت الآن هم نمیدونم چی بنویسم ...دنبال یه دونه از اینا میگردم که برم داره از این وسط ببره میترسم فردا پس فردا غرق بشم هیچی دست من نیست ... اشکال داره دیگه! دلم گرفته ولی باید بخندم چون کم نیاوردم!خدا مدام داره عکس میگره ، بخند ، بگو خدا رو شکر ... پروردگارا ،ما را در دنیا و آخرت نکویی...
  • سکوتی که رساتر از صداست سه‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1382 18:59
    انگار هرچی از عمر آدم میگذره بی سرو صدا تر میشه از همون ثانیهء اولی که بچه به دنیا میاد شروع میکنه به جیغ و داد و سر و صدا کردن ، خودشو خفه می کنه تا حرف زدن یاد بگیره ، نظر خودش رو بدون اینکه ازش بپرسند در بارهء همه چیز بیان میکنه ... بعد یه مدت که میگذره میفهمه نگاه های بقیه ازش انتظار های جدیدی داره ... بچه یواش...
  • همهء امروز .... وحرفایی که نمیشه گفت ... دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1382 04:02
    گفتم اسرار غمت هرچه بود گویم فاش صبر ازین بیش ندارم چکنم تا کی و چند جـز بـه زلـف تـو ندارد دل عاشق میلی آه از این دل که به صد بند نمی گیرد پند روش هایی که خدا آدمو به زندگی امیدوار میکنه انقدر عجیبه که هزار تا شاخ کمه در بیاریم خودش میدونه .... ما که هر کاری بکنه راضی ایم با دعوا کردن با گریه و بعد هم انتظار میشه به...
  • 106
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4