-
دلم نگرفته ... خیال کردی!
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 21:11
چه ذوق و هیجانی داشتم ، چهار سالم بیشتر نبود ولی تمام این چهار سال فکر میکردم اگر یه بچهء دیگه بیاد تو این خونه عجب اتفاق معرکه ای میفته ، رفتیم بیمارستان، تا صدای ونگ ونگ این بچه رو تو بیمارستان شنیدم فهمیدم این کسی نیست که به درد من بخوره! و حالا این همه گذشته و تمام این سالا این خواهر فقط سوهان اعصابم بوده ...چقدر...
-
برق رفت و همهء حرفام تو گلوم گیر کرد!
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 16:42
دگر این خورشید نیست که میتابد ، بهار نیست که شکوفا میکند ، عشق نیست که زیرو رو میکند ، ابر نیست که میبارد ، غنچه نیست که میشکفد ، این عطر نیست که میپیچد ، اوست! آسمان بالا نیست زمین زنده نیست ستاره نمیدرخشد کبک نمیبالد درخت جوانه نمیزند ساز نغمه نمی سازد که اینبار منم غرق در شادی و غرور، زنده و پرشور! مست این نور!...
-
تغییر قیافه!
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 13:23
تغییرات ای وب لاگ از روز اول که اون قالب سیاه بیریخت بلاگ اسکی بود تا حالا که هر روز تغییر کرده و الآن هم که خیلی خوشگل شده...همش کار این آقاهست که اون بغل از همه پر رنگ تره!D:D: مرسی عماد ... خیلی خوشگل شده. بازم مرسی.
-
ستون زندگیه من خیلی محکم تر از اونه که بذاره بریزم!
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 09:26
هرچی از عمر آدم میگذره با مشکلات بیشتری روبه رو میشه ، نگاه به عقب که میکنی میبینی بچه که بودی هیچ خبری از غم و غصه نبود من که یادم نمیاد به غیر از چیپس و پفک برای چیزی گریه کرده باشم! یا فوقش این که یه چیزی رو شکسته بودم یا کسی رو زده بودم دست پیش میگرفتم که کسی بهم چیزی نگه ... اول میشه گفت « مشکلات زندگی زیاد شده »...
-
یادآوری!
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 12:45
یه چیزایی هست که انگار بعضی از مردم فراموشش کردن مثلا این که هرچیزی دوره ای داره ،زور گفتن ، قدرت داشتن ، سلیقهء مردم عوض میشه خوب شاید دیگه مردم از دروغ و دزدی و حق و نا حقی خسته شده باشن جوابش باتوم و گلولست؟ اعتراض مردم به از بین رفتن حقشون هم حرامِ؟ حتما مردم اگر عدالت واقعی رو بخوان باید بشینن صبر کنند تا حضرت...
-
چرت و پرت!
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1382 22:14
مثل اینکه دق دادن من جزء لاینفک زندگیه بابام شده دیگه ... حتی الآن هم که نیست روزی یه بار زنگ میزنه «این اینترنت رو جمش میکنم» ،«باز که اون خط اشغاله ، ده بار گرفتم » خالی بند... خوب اون یکی خط رو بگیر ...«باز تو داری با دوستات حرف میزنی؟» انکار میکنم...«آره جون خودت ، خیل و خوب گوشی رو بده مامانت ...الو الو راستی...
-
دو راه دارم و ممنونم!
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 00:25
بعضی وقت ها آدم یه موقعیت هایی تو زندگیش بدست می آره که فکر میکنه همه چیز رو پیدا کرده زندگی رو درک کرده و تمام عظمت هستی رو خودش تنهایی کشف کرده ولی یه ساعت که میگذره می بینی تازه رسیدی به مهم ترین لحظهء زندگیت ، سر یه دوراهی که ظاهراً اگر بری سمت چپ بهترین چیزهای دنیا میاد تو دستت و اگر بری سمت راست خیلی چیز هایی که...
-
حمله و عقب نشینی ِ افسردگی
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 01:46
میشه از آینده مطمئن بود؟ چه طور میتونم باور کنم همه چیز خراب نمیشه ... همه رو از دست نمیدم ... یا اینکه بقیه از دستم راحت نمیشن چقدر سخته بگم« می دونم روز های بعد عالیه ، مال منه ،روز های اوج منه ... » فقط برای من این طوره؟ تا وقتی هر روز ۶ صبح سرویس میومد دم در خونه و ساعت ۷:۲۵ زنگ کلاس میخورد ، تا اون روزی که ساعت...
-
پرسپــــــــــــــــــــــــــولیـــــــــــــــــــــــــس دوست
جمعه 23 خردادماه سال 1382 20:27
به جمیع جامعهء کیسه حموم پوش نا محترم داخل و خارج این مملکت تسلیت میگم! انشاءالله که غم آخرتون نباشه... تاباشه از این باختا ... وااااای بمیرم براتون که فرشید کریمی شاخ شده بود واستون.... آتش نشانی!! بابا اینا سوختن زودتر ...اورژانس ؟ آقا بجمب کلی تلفات دیدن این آبکش ها حیفه اینا نباشن ما به کی بخندیم؟!D:D:D: گناه...
-
هیچ حال و حوصله ندارم با این حال ...استقلال سوراخه!
جمعه 23 خردادماه سال 1382 11:42
چقدر خوبه آدم بعد از انتظار کشیدن ... بعد از کلی نگرانی ... یه دفعه از دلشوره بیاد بیرون ... تمام نگرانی ها یه دفعه از بین میره ... زندگی برای یه لحظه میوفته تو مشت آدم! نمیدونم چی میخوام بگم... حوصله ندارم یه ذره ... امروز امتحان دارم! آخه بی انصافا روز جمعه ای اونم بازی پرسپولیس استقلال کی امتحان داده؟ اصلا از اون...
-
نامه ای به همسر مهربانم!!D:
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 19:39
همسر عزیزم... تنها پناه من در این جهان شلوغ و بی سر پناه... پرندهء مهاجر من! آه! ای پرستو... از همان روز اول اشنایی که تنها چهره ای سیاه و در هم از تو به یاد دارم تا به امروز که بدبختانه یک روز درمیان تو را میبینم ، هرگاه اسم رویاییه تو را میشنوم سه بال در میاورم و به سویت پرواز میکنم تیر چشمان قلمبهء تو مرا دیونه...
-
کاش میشد منم برم!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 17:05
سلام! خوب خدا رو شکر که هیچی نبود! هیچی ظاهرا !!!! حالا هستیم خدمتتتون عزیز من! یا به یاد اون اوّل ها « دارم برات » D:...تا صبح نخوابیدم بترکی! خدا کنه همیشه همین طوری بیخودی ناراحت باشی و هیچ دلیلی برای اعصاب خوردیت وجود نداشته باشه ... البته این که هیچ وقت ناراحت نباشی خیلی بهتره، خیلی ....تو که هرکار دلت میخواد...
-
چی شده؟!!!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 00:37
چقدر وحشتناکه که نتونی کاری برای کسی بکنی!!! ۲ ساعتی هست میدونم بهترین دوستم ... عزیز ترین کسم! خیلی پکره ...کلافست و اصلا نمیدونم از چی و اون هم نه حوصلهء گفتن داره نه دلش میخواد بگه ایکاش الان خونه بودم... واااااااااااااااااااااااااااااااااااای! از این وضع خوشم نمیاد همین الآن هم مثلا اینجاست کنار من روبه روی من،...
-
عشق یعنی زندگی!
شنبه 17 خردادماه سال 1382 14:30
اومدم یه سری حرفارو نقض کنم... بچه که بودم پدر بزرگم خیلی باهام حرف میزد ... عاشق مادر بزرگم بود ولی فکر کنم بازم نفهمیده بود زندگی یعنی چی....میگفت «بابا جون، زندگی دورزه فقط ، روزی که به دنیا میایم و روزی که میمیریم» نیست وگرنه بهش ثابت میکردم که زندگی دو روزه! روزی که عاشق میشیم و روزی که به عشقمون میرسیم! میگفت...
-
ادارهء پست خاک تو سرت!
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1382 13:32
سلام! از دست این پست جمهوری اسلامی! بابا سرعت ، دقت ، خیر سرم با پیشتاز فرستادم هنوز نرسیده بعد ار چهار روز الآن هم که به سلامتی تعطیله ایشالا شنبه ( بعد از یک هفته !!!!) میرسه ...دیگه اون موقع به درد نمیخوره! اصلا! مامورین پر تلاش پست جمهوری اسلامی ایران خسته نباشید!!!! بیشتر از هرچیزی فعلا حواسم به اینه که الآن...
-
تولدش مبارک!
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 11:55
چه سر و صدایی اووه چه خبره...مگه کی داره میاد؟ بابا اینجا چه خبره؟ آخی اینو نگاه یه بچهء کوچولو ، این نیم وجبی چقدر خوشگله ...چقدر دوست داشتنیه .... و چقدر اتفاق قراره بیفته براش ...خدا چه نقشه هایی براش کشیده ... تولدش مبارک! همیشه خوش باشه... اون روز اول شد تمام دلخوشی پدر و مادرش ،حالا هم هست ولی برای بقیه هم خیلی...
-
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء!!!
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 14:23
سلام! ای بابا! این خدا هم خوشش اومده با ما شوخی کنه... آخه خدا ما که گفتیم هرچی تو بگی ...هر چی تو بخوای ..دیدی هرکاری کردی ناشکری نکردیم ...حالا چی؟ این بازهم امتحانه؟؟ چقدر؟ خدایا تا کی؟ حق شکایت نداریم؟ داریم دیگه ...این همه تحمل از کجا بیارم؟ این همه آدم ،بابا چه گیری داده این دنیا به ما!!! دنیات خیلی بیرحم شده...
-
من و خودم و اون!
جمعه 9 خردادماه سال 1382 23:29
اول «دینگ دینگ» بعد از سه ثانیه....زینـــــــــــــــــــــــــــگ ....بد هم مشت و لغط به در بیچاره ...بابا من که گفتم خونه نیستم انشاءالله بعدا...«اومدم بابا اومدم » نشد ! مهمون ها اومدن تو! وااااای! باورم نمیشه همهء بچه هاشو آورده...اه این دختر فوضوله هم هست وای خدا اینجارو این جزقل ها دارن مبلو با چنگال سوراخ...
-
ذهن در هم من!
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 15:10
چهار روز از عمرت که میگذره فکر میکنی خیلی بزرگ شدی نه بابا کوچولو! خبری از این چیزا نیست...تازه اول راهی سر خیابون ...اوووووووووووووووووه بابا اینجا کجا اون بالا کجا؟! مونده تا آدم شی! اگر چهار نفر بهت گفتن «بله قربان ، چشم قربان ...» فکری به سرت نزنه که اونا فقط به همون دوتا هزار تومنی باقی مونده ته جیبت فکر میکنن و...
-
من هنوز دوستم باهاش!
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1382 03:29
سلام! بعضی وقت ها آدم دلش از دوستاش میگیره الآن هم از اون موقع هاست برای من... امروزم رو تعریف میکنم... صبح ۶ بیدار شدم نشستم تو تخت تا ۷ پرستو زنگ بزنه و بیدارم کنه تا ۸ حرف زدیم ...بعد اون رفت به کارش برسه و من هم رفتم دنبال خوراکی که چیزی پیدا نشد و برگشتم نشستم تو اتاق ، حوصلم سر رفت شروع کردم به راه رفتن... دور...
-
یا حق!
یکشنبه 4 خردادماه سال 1382 15:52
میای تو خیابون به سرت زده که تو این هوا یه کم قدم بزنی ،از کنار ماشین های پارک شده رد میشی ، تنوعشون ،رنگاشون و قیمتهاشون باعث میشه سر گیجه بگیری . ۴۰ میلیون ۴۰ میلیون خابیدن کنار خیابون و این درست تو همین لحظه و همون ثانیه ای که یه بندهء خدا به ۴۰ تا تک تومنی برای خریدن یه نون محتاجه... با دوستات خوش و خندون قرار...
-
عنوان از کجا بیارم؟ اینا از همه چیز هست...
جمعه 2 خردادماه سال 1382 19:09
سلام! بهم خوش گزشته... کسی کنارم نبوده ها ولی همهء اونایی که دوسشون دارم وضعشون بهتره این خیلی عالیه! پس منم خوبم!حالم خوبه! خداروشکر! دیشب میخواستم حال یکی از اهالی یه خونرو بگیرم... اعصابم رو خراب کرده بود نمیتونستم کاری که میخوام بکنم ...اومد بخوابه دیدم آهان نوبت منه! تغییر دکور اتاق بیشترین سرو صدای ممکن رو داشت...
-
لج کردم ..کج موندم!D:
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 23:45
سلام! رو لج و لج بازی خودم رو داغون کردم حسابی... اشکال نداره؟ می ارزید؟ آره می ارزید فقط خیلی درد میکنه... خواستید روش خودآزاری یادتون میدم . به دلیل پاره ای نقوص فنی امشب تعطیل... شب به خیر!
-
نوبت منه! خدایا دستم رو بگیر!
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 14:29
خدا سلام! سلام... سلام خدا...خدا....سلام سلام سلام ...خدا ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام! انقدر میگم تا جواب بدی.... سلام خدا سلام! میخوام فعلا آبغوره گیری رو تعطیل کنم...یعنی تا اطلاع ثانوی.... آخه فایده نداره حتی سبک هم نمیشم...آدم وقتی با گریه سبک میشه که تو بغل کسی که دردش رو میفهمه گریه کنه ،...
-
میترســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 00:31
دلم گرفته... خیلی اه لعنت به همهء آدم های بیخود دارم از دلشوره میمیرم ای وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای....تا خود صبح که بتونم زنگ بزنم بهش دیونم... تا خود صبح وحشتناک هیچکس نیست الآن... تنهام! کسی نیست بهش بگم از نگرانی دستم میلرزه...سرم درد میکنه...دلم گرفته نمیدونم اآن چه اتفاقی افتاده واااااای این...
-
خدایا منم تو رو میپرستم!
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1382 13:29
من خدا را می پرستم و شما را به پرستش خدای بی همتای خود فرا میخوانم ، وشما را بر حذر میدارم از گناهان کوچک و بزرگ، و انذار میکنم که قیامت نزدیک است و مرگ پر رمز و راز ، ای کافران از مرگ بترسید و ای مومنان خدا بدان عشق ورزید ، سبکبال باشید از و دنیا هیچ نگه ندارید که به کارتان نمی آید ، در دلهایتان دشت های سر سبز و پرگل...
-
از من دلخور نباشید!
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 01:37
سلام! مجبور بودم .... ولی از دستم دلخور شده یکی...تقصیر من نبود... میدونم اون با همین شرایط کنارم موند ... حتی موندنش سخت تر کرد همه چیز رو...ولی ! من به خدا بد گیر افتادم... نه بی معرفتم نه فراموش کار! فقط گیر یه دیونه افتادم که کاری از دستم بر نمیاد فقط باید باهاش بجنگم...شبانه روز! می دونم دلخوره ولی من الآن خیلی...
-
عید شما مبارک!
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1382 14:59
سلام! عید همه مبارک یاد اون روز که مدینه بودم به خیر...چه بد که اون روز نفهمیدم کجام...فقط شب آخر...کنار بقیع!!!!!! ----------------------------------------------------- یه چیزی میخوام بنویسم... مال یه یکیه به اسم « محمود حاج جعفری » نمی دونم شاید آدم معروفی باشه من تو این خطا نبیدم نمیشناسمش... در ابتدا هیچ نبود! و...
-
ســــــــــــــــــلام!
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1382 17:09
سلام! چه خبر از زندگی؟ خوبه نه؟ فعلا که خبری از غصهء دیونه کننده نیست... خونه نیست!D: دیشب داشتم به نتیجه های بدی میرسیدم ... تا ۲ که حق حق گریه کردم ولی یکی خیلی کمکم کرد که بیخیال باشم ... فراموش کنم و تصمیم به صبر کردن بگیرم که خیلی خیلی ازش ممنونم و خیلی دوسش دارم! بادو باران بر سرم بود و کنون در عمق جانم شور...
-
ادامهء پایینی!
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1382 02:06
سلام! اومدم بگم مرسی خدا...مرسی عماد!!! حالم خوبه الآن دیگه! میمونم این دنیا...همینجا... تا نوبتم بشه....انتقام نه ها...نوبت زندگیم! تازه! بابام رو هم همون طوری آدم میکنم... مثل اوم بچهه!D: میسازم...ببینم نوبت من کیه! همین دیگه!