اول «دینگ دینگ» بعد از سه ثانیه....زینـــــــــــــــــــــــــــگ ....بد هم مشت و لغط به در بیچاره ...بابا من که گفتم خونه نیستم انشاءالله بعدا...«اومدم بابا اومدم » نشد ! مهمون ها اومدن تو! وااااای! باورم نمیشه همهء بچه هاشو آورده...اه این دختر فوضوله هم هست وای خدا اینجارو این جزقل ها دارن مبلو با چنگال سوراخ میکنن... « صدای چی بود؟!» .... خوب ! دستشون درد نکنه...لوستر بود خورد شد! « خانوم! این به (...) بند بود..بچم مونده زیرش » ...در نیاد از اون زیر ...
ای بابا ! همینجوری میریزن خونهء آدم بابا به پیر به پیغمبر از پس خرج خودم بر نمیام اخه یه دفعه۱۰۰ نفری از ده پامیشین میاین اینجا که چی؟ بابا ما یه غلطی کردیم یه عید کارگر گرفتیم خونه رو تمیز کنه حالا همهء فک و فامیلاش میان در میزنن « ها سلام روله جان ، احوالت چه طوره ؟ روزگارت به مراد میچرخه؟ نمیدونی کلسوم چه قدر ازت برام گفته...روله چرا اینجوری نگاه ما میکنی؟ نشناختی بشم گفته بود عکس بچه گیم نشونت داده ...ما دختر بسم دیگه ، نوهء مشت قلام غضنفر ،همون که سرش تو عکس نبود نشناختی؟ خوب بکش کنار بیام تو برات میگم...»
و شما میتونید مات نگاه کنید عین من!!!!
مهمون و مهمونی رو دوست دارم ، ولی هیچ خوشم نمیاد یه سری آدم که تاحالا تو عمرت ندیدیشون یه دفعه میان خراب میشن سر آدم ...معمولا هم این اتفاق میمون و مبارک نزول اجرا کردن فک و فامیل های ندیده و ناآشنا هم همون وقتی میفته که بعد از مدت ها با دوستات قرار گذاشتی بری بیرون!!!
وای که جدی این مصیبت خانمان سوز بنیان کن ،منو به گریه میندازه!
مادر بزرگم چیمیگفت؟ .... « خدا نصبی گرگ بیابون نکنه »
آمین!
همچو کویری بوده ام ، هستم
تو همان باران ، پادزهر ترک های کهنه و بسیارم
عاشقی درد است، یا شکست و ننگ؟
من چه سرمستم ، غرق این دردم ، با تو می بازم
زندگی شور است؟ شوق دیدارت
آسمان اوج است اوج سرشاری از تو و از عشق!
از خدا، لبخند !
نمی دونم چرا انقدر عوض شدم یا شاید میدونم...ولی عوض شدم! مرتب...هرچی میگذره شخصیت های جدید تر و بعضی وقت ها کامل تری پیدا میکنم
از اول: یه بچهء شر زبون نفهم... با این که از همه کوچیک تر و ریز تر بودم سر دستهء بچه های آپارتمان های غربی شده بودم ...امید ، آپتین ، آرش ، اناهیتا ، آنوشا ،پدرام ، ساناز و ... همه مطیع! میگفتم بچه ها برین بالای درخت من وایمیستم اینجا اگه سرایداره اومد خبر میدم شما توت ها رو بریزید اینجا این وسط ...آخرش هم این امید بی عرضه نمیتونست بره بالا میموند پایین و مجبور بودم توت ها رو باهاش قسمت کنم... کتک کاری میکردیم ...دست آرش ( مال ساختمون شرقی بود این ) رو پیچونده بودم یه جفت پای حسابی هم براش گرفته بودم اونم با مشت زد تو چشمم و یه بادمجون خوشگل بنفش شده بود اون گوشه ... منم مظلـــــــــــــوم ، کاری کردم که مامانم بابای آرش رو قورط داد و آرش حسابی کتک خورد بدبخت هرچی میگفت بابا این زد ...مگه کسی باور میکرد؟D: ( من اینجا فقط ۶ سالم بود )
بعد از یه مدت ساکت شدم ، خجالتی حتی سرم رو بلند نمیکردم جواب سلام مردم رو بدم...
چهارم پنجم دبستان دوباره شر شدم ...زنگ نماز سر رکوع رفتن دیدم دفترچه یاداشتم که گم شده بود تو کیف جلوییم ...یعنی زده بود ...منم همون جا با مهر زدم تو کمرش و کتک کتک کاری و انظباط (...)
وباز ساکت شدم ..خیلی ساکت ...خسته کننده
باز از سوم راهنمایی به دلیل آشنایی با یه سری دوست ناباب از قبیل نغمه و پرستو ! خیلی کم پیش میومد که سر کلاسی اخراج نشم ..که اگر اخراج نمیشدم حتما خواب بودم اونم زیر میز یا بعضی وقت ها با وقاحت تمام میز اول چشم تو چشم معلم بیچاره!
و حالا! دیگه به ظاهر خیلی شر نیستم ، بیشتر مینویسم تا حرف بزنم ، عقیدم رو نسبت به یه نوعی از انسان ها کمابیش عوض کردم ...یعنی سه چهار تا تبصره گذاشتم...که اونم دلیل دارهD: کاری به کار مردم ندارم ، دیگه دارم سیبزمینی میشم تا حدودی
برا این نرفتم تجربی چون خون حالم رو بهم میزد ولی الآن خیلی راحت به مرده ها و زیر ماشین له شده های اتوبان های شیک تهران نگاه میکنم و سعی میکنم بالا پایین رفتن قفسهء سینشون رو هر جور شده ببینم ... آره امیدوار شدم به همه چیز همه چیز!
من عوض شدم! خیلی! خداپرست شدم و ...
چیزی که عوض نشده عجیب بودنمه! و اسمم که چون دوسش دارم کاری به کارش نداشتم وگرنه تاحالا یازده بار این رو هم تغییر میدادم...
چه طولانی شدم!!!
شاید چون عاشق شدم...شاید همش به خاطر اونه ...
فردا کلی حرف دارم یعنی الان دارم ولی حال نوشتنش رو ندارم و نمیشه ... فردا میگم ...
هرکی دلش خواست برام دعا کنه
خداحافظ...
عوض شدن اونقدری که من همیشه فکر میکردم بد نیست...
اصلا بعضی وقتا خوبه و بعضی وقتا لازم...
سیب زمینی شدنتم دست خودت نیست ما رو دارن اینجوری میکنن!!همه کم کم سیب زمینی میشن!!!شاید همون زندگییه که تزریق میشه به شه ادماا!!که ایشالا ما ها اونطوری نشیم...یعنی دعا میکنم.....
سلام از اینکه به خونه ما امودی ممنونم
سلام
خسته نباشی
این عوض شدن که می گن چیز خوبیه فقط نوعش مهمه .
تکامل جزو قاموس طبیعته !
... من عوض شدم! خیلی! خداپرست شدم و ...
این جملت تموم ماجراست . این یعنی تکامل . ازاینجا می شه به اینجا رسید که :
... (شاید چون) عاشق شدم...
عشق به بندگان خدا وقتی در طول عشق به خدا باشه از مهمترین مراحل تکامله .
مهم اینه که در طول باشه .
آره در طول خداست ... چون دارم آدم میشم!D:
بازم سلام
مبارکه .... موفق باشی ...
سلام.خیلی راحت می تونی منظور و پیامت رو با نوشته هات برسونی.خوش به حالت.
می دونی...همه ی ما آدما در حال عوض شدنیم...ثانیه به ثانیه داریم عوض می شیم...اما کاش می تونستیم تو مسیری عوض شیم که خودمون می خوایم...اما بیشتر اوقات این دیگران هستن که ما رو اون جوری میکنن که خودشون می خوان!!!منظورم رو متوجه میشی؟؟؟
پدر و مادرها...دوستها و اطرافیانمون همه ی تلاششون اینه که ما یاد بگیریم اون جور که اونا میخوان زندگی کنیم و فقط کارایی رو که از نظر خودشون ودیگران قشنگه انجام بریم.
جالب اینجاست که اونا هم خورشون بوسیله ی یه عده ی دیگه در حال تغییرن!!!
عوض شدن...تغییرکردن و ثابت ویکنواخت نبودن توی زندگی همیشه یه قانون بوده....لأاقل برای من که اینطوری بوده.
روله جان این چه قدر با نمک بید !
تغییر.... خیلی پیش میا د هر روز هر ساعت هر دقیقه. گاهی میفهمیم گاهی نه.
گاهی عوض میشیم که یکی رو راضی کنیم. گاهی عوض میشیم که نشون بدیم عوض نشده بودیم و بعضی وقتا عوض میشیم که عوض کنیم...
و قطعا بهترینش اینه که برای رضای خدا عوض بشیم.
خدا رو شکر کن که مال تو هم از بهترین هاست ....
ای گفتیا منم از دست این نوع مهمونا عاصی شدم ....حالا شما هراز گاهی خراب می شن اینجا همیشه خراب می شن خونه ما !!!!!!! راهی پیدا کردی به ما هم بگو!!!
این که انسان ها عوض می شن هم درسته ..بماند دیگه همه چیز خودت نوشتی دیگه
سلام? چند باره
۱ - اون بالایی رو ناشی گری کردم .
? - از لینکت خیلی خوشحال شدم .
? - اما وقتی با شوق و ذوق فراوان امتحانش کردم ... بهتر دیدم از خودت هم بخوام یه بار امتحانش کنی .
? - ظاهرا آدرس قبلیو paste کرده ای و ...
? - در هر حال لطفت واقعا جای تشکر داره ...