چه ذوق و هیجانی داشتم ، چهار سالم بیشتر نبود ولی تمام این چهار سال فکر میکردم اگر یه بچهء دیگه بیاد تو این خونه عجب اتفاق معرکه ای میفته ، رفتیم بیمارستان، تا صدای ونگ ونگ این بچه رو تو بیمارستان شنیدم فهمیدم این کسی نیست که به درد من بخوره!
و حالا این همه گذشته و تمام این سالا این خواهر فقط سوهان اعصابم بوده ...چقدر دوسش ندارم! و چقدر حالم رو بهم میزنه ...کاش یا این نبود یا من!
خدا خیلی گشته تو مخلوقاتش مادوتا رو انداخته کنار هم ! روبه روی همیم ، کاملا متفاوت و ضد هم!
کاش نبود اینجا! ...من خواهری نداشتم! هیچ وقت!
دیگه انقدر نسبت به هم بی تفاوت شدیم که وقتی جلوم با مغز از پله ها افتاد پایین خندیدم ، خوشحال هم شده بودم!!!! این شاید یه فاجعه باشه ...ولی ... کاریش نمیشه کرد...
ازش بدم میاد!
اینو باید میگفتم!
صبر!
بابا من خلم ،شما چرا میخونید اینارو؟
یه روز میام میگم خوشحالم و روز بعد پرچم سیاه دم خونم میذارم!
آره عزاست اینجا!
مراسم ختم مخ منه! بیچاره ... چه زود از پا در اومد! آخی طفلک بچه هاش! اِِِ اِ ؟ بچه نداشت خوب بیچاره پدر مادرش اِ اونا هم بچه نداشتن؟! پس خدا بیامرزتش دیگه!
اَ ...وای! ( صدای جیغ و دادو فریاد و فرار )
آخه من هنوز زنده بودم بیچاره ها دلشون رو بیخود صابون زده بودن نه حلوا خیر میکردم نه خبری از ناهار بعد از مراسم دفن کردنم بود! بدبختا امروز گشنه موندن این لاشخور ها!
کور خوندن من تااینا رو زیر خاک نکنم نمیرم اونور!
تازه !
من کلی زندگی دارم اینجا! سرم خیلی شولوغه ... وقت مردن ندارم !
ولی خداییش فامیل ِ بیخود مصیبت بزرگیه! فامیلی که صبح تا شب بشینن پشت آدم صفحه بذارن و چرت بگن!
تا میبیننت هم یه پسوند شیک « جون » یا با کلاس تر هاشون ،که فکر میکنند ناف پاریس به دنیا اومدن یه بی وجدانی دزدیتشون آورده اینجا ،یه پسوند « chَeri (شِقی) » میندازن پشت اسمت و کلی هم قربون صدقت میرن
و هر ثانیه ای که کنارشونی رو به عنوان بدترین لحظهء زندگی خوب به خاطر میسپاری..
و باز صبر میکنی!!!
آخه هدفت خیلی بالاتر از این حرفاست!
راستی یه دعوت نامه از فرانسه داره برام میاد دوباره... اینبار هم نمیرم ... برم؟!
نه بابا کی حال داره ، اصلا به گروه خونی من نمیخوره ... برنامه هم برام زیاد چیدن از الان ...دوشنبه با فدریک ،سه شنبه ژانسپ ، چهار شنبه به بعد با فامیل! خوشن اینا هم! بابا من چه جوری بگم من خوشم نمیاد از این با کلاس بازی ها تازه! غذا چی بخورم اونجا میمیرم بس که حلال حروم حساب کنم ...نه بابا! رفتن نداره! پس برم زنگ بزنم ...« شرمنده دایی! شما لطف داری درس دارم نمیشه »
خدا پدر مادر این درس رو هم نیامرزه البته...
من که همش جفنگ گفتم ! پس اینم بگم که الآن دلم وحشتناک دریا میخواد ، اول یه ذره نگاهش کنم ،بعد پاهام رو بذارم توش بعدش هم بپرم ببینم کجا می برتم... شاید همون جا بود که میخوام برم...
خدا کنه دل هیچ کس الآن نگرفته باشه!
کی گفته من دلم از حرف های مردم گرفته ، کی گفته خواهرم تونسته دیونم کنه ، کی گفته من ناراحتم کی گفته نگران کنکورم ... بیخود گفته!
من خوشبخت ترین آدم دنیام! ......... پس خداروشکر!
kash mishod in khahara ro ye karishon kard ke
omidvaram khosh bashi
من به این می گما می گه ول کن لوس می شه وگرنه می آمدییم دنبالت !!:D:D:D:D...راست می گیا حالا بری مردن خیلی زوده باید زندگی کرد و لذت برد ...ما می ریم بمیریم !!!!:D:D:D:D...اینم که با قلیون می خوات خودکشی کنه ...خودم ازش گرفتما وگرنه هیچ !!!
باز این پیداش شد !! دهن سرویس مثل سگ خالی می بنده !! اولاْ که من عمری قلیون نکشیدم ! دوماْ که فقط ۴۵ دقیقه کشیدم !! اصلاْ هم نعشه نشده بودم !! آخرش هم دلم برای قلیونه و ذغالش سوخت که بیخیال شدم !! وای پسر چقده باحاله !! ... آقا جونت میکشم تا کور بشه هر که نتواند دید !! .. امین جان دلم میخواد بگیرم سیری بزنمت ولی حیف که یه بنده خدایی چشم به راهته !!!!!!!!
دوست عزیز
سلام
از اینکه به من سرزدی ممنونم مطالبت را ذخیره کردم تا سر فرصت بخوانم و آنوقت نظر بدهم.
راستی دیر کردن من برای سرزدن به این دلیل بود که من دارای یک وبلاگ دیگر هم هستم ولی به دلیل اشکالات فراوان پرشین بلاگ احتملاْ بیشتر به این وبلاگ خواهم پرداخت.
پاینده باشی
مهدی
بابا چقدر با هوشی از صدای ونگش فهمیدی به درد نمیخوره....من ۲ ساله فهمیدم اینا بیخودن!!!ولش کن...
مرگ مغزی که فکر کنم کردی! نه؟بابا گه گیجه گرفتم اینارو خوندم عزیزم D:D:
اره من میدونم نه نگران کنکوری نه دلت گرفته ....بیچاره بیا برو فرانسه کلی خوش میگذره فردریک هم که هستD:D:D:
درود بر شما!
نوشتهاید که میترسید که در رستورانهای پاریس غذا بخورید از بس که باید حلال و حرام حساب کنید. دوست عزیز٬ حلال و حرام خوردن آنقدر مهم نیست که رعایت نکردن ذات دوستی. دوست من٬ حرام بخورید صبحگاه و حرام بخورید نیمروز و حرام بحورید شامگاه و لیکن دوست داشته باشید و عشق بورزید و بزرگی کنید و گذشت٬ قطعا رستگار خواهید بود...
و آیا٬ از خواهرتان اگر بپرسیم٬ او چه خواهد گفت؟
بدرود!
ای گور پدر فردریک و اون یکی رفیقش !!! ای بابا من دارم قاط میزنما !!!فردریک میکشمت !! ای بابا !!!
سلام...به باز بوی گندمزار ..
بابا تو چقدر حرف میزنی!!!
نمی خوای بری خب نرو ! خواهرتم فردا پس فردا ازدواج میکنه میره تو می مونی و خودت....
کمیک استریپ جدید رو ندیدی؟؟؟.....پس بدو بدو که غفلت موجب پشیمانیه !!!!!!!!!!!
:D:D:D:D
شعر یار دبستانی جدید رو تو وبلاگ روزنگار بخونید٪
استاد ما خیلی ...D:
راستی امین تو به چی میخندی؟D:
من به کاریکاتورم ...نغمه خانم یعنی چی فقط کاریکاتور منو کشیدی...این عماده چی ؟؟؟ خلاصه هر چی باشه خبری نیست چی بگیم ما ...ما کماکان منتظر دیدنیم:D:D:D:D می خوام بزنم تو وبلاگم!!
من قبلا اعلام کرده بودم که وکیل نغمم؟!D:D:
به خودش بگو خوب!D:D:D: