باز هم باد
باز دلشاد
«خبری داری باز؟»
«به سراغم آمد
صحبت از عشقت بود
این که او بیتاب است
صبر حدی دارد
که دلش پر درد است
ز زمانه ز خیال
ز دل مردم و داد
ز هوای دوری و
ز غم نبودنت
این که عاشق شده و
منتظر است
اینکه دلداده و شوریده شده
صبرش به سرسیده و دیوانه شده»
ومن سکوت!
که نمیدانستم
راست میگوید یا
او هم عاشق آزار شده
بیچاره دلم
بازیچهءمردم دغل باز شده
« تو چه بیرحمی
تو چه میدانی
که دلش خون است
از همه دور است
خودِ مجنون است
با هزاران زحمت به لب جوی رسید
سر به بالا بگرفت
پی من میگشت
پی تو!
گفت:
« به وز
بوی یار داری
به گو
گر خبر از راز داری
بخوان
صدایت آشناست
بگو
هنوز بی همتاست
بمان
که هر نفست عطر اوست
نگاه کن
دلم فدای اوست»
گفتم عزیز
یارت دمی بیشتر با من نبود
چه میگویی؟
گفت « آنقدر روشن است
که گرمایش تو را هم
به لحظه ای سوزانده و
هیچ نمیدانی
مثل من
که روز اول ندانستم این حرارت از چیست
و حال میدانم نباشد چنان میپوسم از سرما
که پروردگار هم نداند کیستم
ولی!
راستی! های!
او مال من است ! به دلت بسپار!»
هنوز سکوتم
اینبار از شوق
من و او!
این چه تقدیری بود؟
چه خدایی هستی!
بارالهی شکر...
عاشق من شده است
چه کسی باور داشت
منِ بی ریشه و خشک
منِ بی درمانی
منِ دور از همه کس
منِ بی یاور و سرد
روزی از جنس بلور
از تمام شر وشور
از بلندای عرش بی رنگ خدا
کوهی از نور بردارم
سایه اش باشم و او هم نکند ساز ِ فرار
که بخواهد باشم
که کنارش باشم
من و او!
چه خدایی هستی!
بارالهی شکر!
« مست و حیرانی باز
با تو ام سرو سهی
سایه ات منتظر است »
من و سایه؟!
خوشی ای باد صبا!
« تو خوشی!
سایه به این خوشرویی
سایه به این بیتابی
تو کجای کاری؟
عاشق است میفهمی؟»
منتظر است؟
هی کجا ؟
با تو ام صبری کن
گفت کجا باید رفت؟
به تو چیزی گفته؟
«گفت خود میدانی»
لب جوی؟
« نه»
تو کجا تند روی؟
دِ بمان!
« میروم که بگویم هستی
تا ته قصهء عشق »
من به تو این گفتم ؟
تو به یارم برسان در راهم
« به کجا؟»
لب جو بنشید ، تا که من ۳ گفتم داخل آب شود
میرویم ،
هر جا که بخواهد،
... می مانیم!
راستی ! های! قصهء عشق من و او انتهایش نیست ،دزدیدیم...
یک شب مهتابی ، من و او ....
این هنوز تموم نشده ها ....ولی بستونه تا همین جاش رو بدونید ... آخه قصهء این دوتا تموم نمیشه!
نمیدونید تنهایی تو خونه چه کیفی داره... میرم درس بخونم دیگه، یه هفته بیشتر نمونده!
خوش باشید ...خداحافظ
بعدا میخونم نظرم رو میگم....منم به روز کردمD:D:D:D
ممنون که به من سر زدی
بازم بیایی خوشحال می شم .
آخی تا ته قصه ی عشق!؟!!! جالبه می دونی یاد دختر با کفش های کتانی افتادم... بیچاره اون خیلی باور کرده بود حرفای پسره رو!! اما عشق مگه ته داره؟ نداره اگه داشت جاودانه نمی ماند!!!
راستی ببخشینا اما دغل درسته نه دقل!! یه اشتباه تایپی هم داره به جای سرو سهی نوشتی سور سهی!!
اما خب آدم یه هفته ی دیگه کنکور داشته باشه و از این اشتباها نکنه؟!؟ نمی شه که، نه؟!؟
برات آرزوی موفقیت می کنم... بعدشم چشم می نویسم... راستش نوشتم وقت تایپ کردن نداشتم باید یه مقاله می نوشتم برای دیروز!! که بالاخره تموم شد و حالا راحتم... هورااااا
تا بعد
از بابت غلط دیکته ها ممنون ... ولی .. این قصه خیلی با اون فیلم فرق داره ... زمین تا آسمون!
salam sheret ke kheili bahal bod darzemn khosh be hallllllllllllllllllleeeeeeeeeeeeeeettttttttt ishala konkor ro ham khob poshtesar mizari o oni ke mikhai ro ghabol mishi ............ishala..........ya hagh
سلام . از اینکه به من سرزدی ممنونم . بازم بیا ...
سقراط:( من جز یک چیز چیزی نمیدانم و آن این است که هیچ نمیدانم)
خیلی قشنگ بود ولی چقدر طولانی بود .... ممنون که به وبلاگم سر زدی + موفق باشی هوارتا !!!
سلام..
زندگی همیشه همین بوده.نبوده؟!۱
بیا اون طرفا
سلام
خیلی شعر قشنگیه..حالا بقیه ش رو هم بنویس!و شاعرش؟؟
ممنون
امیدوارم موفق باشی!!
سلام .... خوبی؟؟؟؟؟ شعر زیایی بود ...... ببخشید اگر نمی تونم بیشتر نظر بدم اخه سیستمم قاتی کرده ...... به من هم یه سر بزن ..... بای