امروز قرار بود برم جواب آزمایش خونم رو بگیرم ، رفتم اونجا فیش رو دادم ، مسئول آزمایشگاه یه نگاهی بهم کرد گفت «بفرمایید بشینید ...» نشستم یه لبخند زد و گفت « مشکلتون کم خونی بوده ؟» گفتم نمیدونم شاید ...
یه نگاه به صفحهء مانیتورش کرد و گفت جوابتون حاضر نشده ، یعنی مثل این که یه چیزاییش پایین تر از حد نرمال بوده ،یا بالاتر ... به هر حال رفته برای آزمایش مجدد» گفتم مگه جواب ازمایش چی بوده؟ بازم یه لبخند ترحم آمیز اعصاب خورد کن زد گفت«دوازدهم جوابش میاد » گفتم باشه ...اومدم بیرون.
جواب آزمایش!
این که معنی این نازو عشوه اومدن های مسئول آزمایشگاه چی بود ،تو صفحهء مانیتورش چی نوشته بود ، و چه چیزی پایین تر یا بالاتر از حد نرمال بوده ،واین که هرکی میومد جواب رو بهش میدادن یه چشم غره هم بهش میرفتن من که اومدم تحویلم گرفتن و بفرما بشین بهم گفتن چه معنی ای میتونه داشته باشه رو نمیدونم!
و همین طور احساسم رو به این ازمایش خون ...اونم از روز اول که این حال به هم خوردن ها شروع شد ...رو درک نمیکنم
و خواب ها! خواب مردن و دیدن عزرائیل و ...
وضعیت جالبه ظاهراً!
تا پنجشنبه دوازدهم ...باید دید چی میشه ...
شاید جواب آزمایش خیلی عادی کم خونی بیاد و شاید هم عادی نیاد!
و اگر عادی نیاد ،من باید تمام برنامه هایی رو که برای زندگیم ریختم رو کنسل کنم ؟... یا خودش کنسل میشه؟
۱۹ سال نشستم دعا کردم که بمیرم زودتر ، خدا تحویل نگرفت ،حالا یه سالِ زدم زیرش ..میخوام زندگی کنم و اگر خدا بزنه زیرش و تحویل نگیره...
شاید تمام این فکرها احمقانست! ولی چیزی که خودم میفهمم اینه که از ترس مردن نیست ،از ترس زنده نبودنه
این که چه طور با همه چیزم خداحافظی کنم ، برم جایی که یه خدا به عظمت کل هستی منتظره پدرم رو در بیاره ، واین که هیچی برای این رفتن ندارم ،به جر یه مشت گناه!
دلم نمیخواد این زندگی رو از دست بدم و زندگیمو دوست دارم! میخوام کنارش بمونم ...دلم نمیخواد برم!
که خوب دل به خواهی نیست!
شاید این فکرها برای این باشه که مدت زیادیه تو بیمارستان ها از این طبقه به اون طبقه دنبال دکتر میدوئم و ازش میپرسم که بالاخره مریضم زنده میمونه یا نه و نوع نگاهشون رو دیگه بلد شدم و میشناسم و این که چه جوری میخوان بهت بگن «نه»!
شاید برای اینه که از تمام ترحم های دنیا بیزار شدم و مخصوصا ترحم دکتر ها!
بد نیست ادم یاد مردنش بیفته ... ولی اگر مردن ادم قطعی باشه باید همه چیز رو عوض کرد؟ برای اینکه زندگیه بقیه رو تباه نکرد ... یا ناراحتوش نکرد مثل این که باید یواش یواش از زندگیشون رفت بیرون ، باید کاری کرد که از آدم انقدر متنفر بشن که مرگم خم به ابروشون نیاره
ولی این کار غیر از این که بی انصافیه ، خیلی هم سخته
که خدا کنه کسی مجبور به انجامش نشه!
حافظ باز کردم ... معنیش رو این بار تقریبا نفهمیدم ....ولی احساس خوبی دارم نسبت بهش!
عاقلان نقطهء پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند..
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجرانند...
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
اینم اومده:
تا دل هرزه گردِ من رفت بچین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نم کند
ظاهرا هستیم در خدمتتون ... برم قرانم رو بخونم
پس تا بعد!
اول!!!
برم بخونم ببینم چی گفتی!!
زیاد غصه نخر
حل میشه
توکل بر احد مطلق کن
منتظر می مونم تا جواب آزمایشت آماده بشه
ما همه بازیچه سر زلف نکویت
آرام نگیریم تا که نیاییم به کویت
موفق و پاینده باشی
بعضی ها زندگی می کنن که بمیرن - بعضی ها می میرن تا زنده بمونن - بعضی ها نه زندگی می کنن و فقط می میرن - بعضی ها زندگی نمی کنن ولی خوب می میرن - بعضی ها نه زندگی می کنن و نه هم می میرن ----
ولی یه عده فقط زندگی می کنن
اونا کین ؟
اونا رو کجا می شه دید؟
کاش می شد از یاد نبریم مرگ هم ادامه ای هست بر پاره خط زندگی ...
هیچی کی قرار نیست بمیره از این حرف ها نزن دلم میگیره بابا اگر هم قراراه اتفاقی بیوقته نباید براش لحظه شماری کرد که
اولا به خانم لیلی! باشه! تو اول. من دوم. :X
بعدشم گندمزار که دلگیر نمی شه. به چیزای خوب فکر کن! خب؟ این جوری هم ننویس که غصه م می گیره دیگه نمی یام وبلاگتا!
قربانت
هی میگم چته میگه هیچی!!!!!
داشتیم؟؟؟؟؟؟؟
این حرفا چیه دیگه؟؟؟!!!!!این ازمایشگاه ها هم باید مثله بقیه جا ها درشون رو گل گرفت...که خیلیاشون درست کارشون رو انجام نمیدن!!!!!!
برو قران بخون که .....
سلام به گندم زار مهربانم
آمدم و آماده بارش باران مهر به گندمزار تا دانه های طلایی دانه هایت طلایی تر از همیشه شود ...
سلام عزیز
خدا کنه گذر هیچکس به آزمایشگاه وبیمارستان نیفته البته غیر ممکنه اما اینجور جاها که میری این فکرها هم میاد تو سرت. برات آرزوی سلامتی دارم. یادت باشه تا وقتی زنده ای باید زندگی کنی،منظورم زنده مانی نیست .زندگانی کن .
من باز هم سر میزنم میخوام بدونم نتیجه ازمایش چی شد؟
بهت لینک میدم ،راحت تره البته با اجازه
فعلا بای.
عالیه ...
پیش منم بیا
سلام
چرا ناامیدی؟ مطمئن باش همه چی درست می شه . من هم دعا می کنم( کی برای من دعا می کنه:) ).
بیشتر این صفحه رو خوندم. نمی دونم این حس نه چندان خوب نسبت به نزدیکانت واقعیه یا نه ! امیدوارم واقعی نباشه. چون خواهر و برادر هم دست کمی از پدر و مادر ندارن .
در آخر( چقدر طولانی شد!!) باز هم امیدوارم به هر عشقی از هر نوع که دوست داری برسی .
در پناه حق
زنده باد یاد شهدای ۷ تیر ...
:D:D:D:D نوشتم !!!!!:D:D:D:D
سلام دوست عزیز . من هم برای شما دعا میکنم .
هیچ کس نباید اینقدر نا امید شود .
در ناامیدی بسی امید است . حالا هم که چیزی معلوم نیست .
بار اول نخوندم ولی منم مثل این می گم هیچی نیست باید گل بست درشونو !!! تو فکر نرو
دیوونه !!! این چرت و پرتا چیه ؟! ایشالله درد و بلات بخوره تو سر این امین همسفر عشق !! این حرفا رو نزن ... ای بابا من دارم قاط میزنم هااااا !!!
ممنون که به من سر زدی . وب لاگ زيبايی داری موفق باشی..
این حرها چیه. یکی از دایی های مامان من ۹۰ سالشه همین طوری ۴ چنگولی چسبیده به دنیا و ولش نمیکنه. ۱۰ بار هم سکته کرده ولی تا مرگ بچه هاشو نبینه دست بردار نیست آخه کوچکترین بچه اش ۵۰ سالشه!!
سلام دوست من ؛ اول میگم که وبلاگ بسیار جالبی داری موفق باشی
دوم اینکه هیچ وقت نا امید نباش این خیلی عادیه من هم همین بلا سرم اومده بود ولی میبینی که هنوز هستم انشا ءالله که به خیر بگذره و بازم سر حال وسلامت به کارت ادامه بدی با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما دوست خوبم
سلام خوفی؟ایشالله که همیشه سلامت باشی بای
سلام ، وبلاگ ما دوباره روبراه شد .... حتما بیا پیشم دوست من ....خدا تو را نگهدار
سلام دوباره!!!
انقدر ناراحت نباش بابا!!
خوب میشی(:
چکار کنیم دیگه ما کشته رفیقیم ...باشه بابا درد و بلات بخوره توی سر ما ،من خودم باهاش حساب می کنم !!!راستی دست شما هم درد نکنه !!لطف داشتین نسبت به ما !!!
سلام . نبینم غبار غم رو خاطر زرینتون بشینه ! حق یارتون !
:((
سلام این حرفا چیه
معلومه که هستی
دغا می کنم برات