سلام
یه کتاب خیلی قشنگ گیرم اومده
ما عشق را از بهشت به زمین آورده ایم مال هیوا مسیحِ ...
قم هم بد نمیگذره مرسی که هیچ کس نمیپرسه! خوب من الآن اعصاب ندارم پاچه همرو میگیرم جلو نیاید بهتره ...
امتحان ها هم شروع شده و من وای جدی نمیرسم بخونم .. میُفتم یعنی؟!
سر کلاس ها و تو راه چندصفحه نوشته بودم که باید اینجا بنویسم ولی ... به معنای واقعیه کلمه
حالم گرفته شده برای همین نمی نویسم ... از نوشتن اینا هم پشیمون نمیشم نمیشه که آدم هی لبخند ژکوند تحویل بده ، میشه دلش بگیره ، میشه گریه کنه ...میشه لج کنه گریه هم نکنه و مثل یه بت بشینه سر جاش و درودیوار رو نگاه کنه !(یعنی مثلا من کم نیاوردم)
نه خوب ،چند خطشو مینویسم ...
بین چشمان من و تو
رازها خفته و کَس خبر ندارد
هر بار نگاهت
اکسیر حیات است و به کس به غیر من اثر ندارد
هر ثانیه بودنت
بهاریست که خوارهای جان من به گُل نشاندهر لحظه شکفتنت
خزانیست که اندوه و غم هزارساله را به گِل نشاند ...
منتظرم ... مثل همیشه ، همیشهء همیشه ...
نمیدونم بگم کاش بگذره یا بگم کاش نگذره !
بگذره دلم تنگ میشه ، نگذره دلم میگیره ...
عشق من ، گرتوباشی راهدارم
من به هستی پادشاهم
گر بمانی تا قیامت در کنارم
روز محشر برخدا سوگند ، رستگارم
کلاس دودر کردم ... آخر ترمی همه درس میخونن من ... نه راستی ! منم دارم درسای خودمو میخونم ،زندگیم رو ... دارم یاد میگرم که
بداخلاق ها به همه چیز میرسند! میدونی قم اومدن چقدر فایده داره؟ ... اونجا انقدر دلت میگیره که وقتی برمیگردی حتی بابات! رو هم دوست داری ... گرچه که وقتی میرسی میبینی هیچ دوست نداری ....
اونجا با کلی آدم آشنا میشی و میگی و میخندی هفتهء بعد که میای میبینی دزد بودن از خوابگاه اخراج شدن! قیافهء جالبی هم پیدا میکنی...
یاد میگیری موقع خواب موبایل و پولت رو ۴ دستی بچسبی ... یاد میگیری سر کلاس پارس کنی تا کاری به کارت نداشته باشند ... یاد میگیری با اسفناج غذا درست کنی و وقتی میخوری فکر کنی بیف استروگانفِ ...
عاشقم ،من بی کَسم اما خدایم .... باغداری صاحب زیباترین سرخ جهانم...
وکلی حرف دیگه که نمیشه نوشت ...
تا بعد.