بعضی وقت ها آدم یه موقعیت هایی تو زندگیش بدست می آره که فکر میکنه همه چیز رو پیدا کرده زندگی رو درک کرده و تمام عظمت هستی رو خودش تنهایی کشف کرده
ولی یه ساعت که میگذره می بینی تازه رسیدی به مهم ترین لحظهء زندگیت ، سر یه دوراهی که ظاهراً اگر بری سمت چپ بهترین چیزهای دنیا میاد تو دستت و اگر بری سمت راست خیلی چیز هایی که داری از دست میدی ولی تا آخر عمربا کسی یا چیزی می مونی که برات خیلی ارزش داره ....خوب خیلی ها میرن سمت چپ و فکر میکنند که چه زرنگی ای کردن و از چه اشتباهی جون سالم به در بردن ،حتما افتخار میکنند که از احساساتشون پیروی نکردن ولی نمیدونن که راه اونا تهش میخوره به یه پرتگاه که حداقل ۱۰۰ تا پله از اینجایی که هستند هم پایین تر میندازتشون
و راه سمت راست ...یه سر بالایی با شیب خیلی تندِ که رو قلّش همیشه تمام خوشبختی دنیا راست و استوار ایستاده.
ولی خوب این راه یه همراه درست حسابی میخواد که پشت و تکیه گاه آدم باشه هردفعه که سر میخوری و عقب میری خیالت راحت باشه که پشتت محکمه ، دلت هم گرمه...
خوب مطمئناً نوبت من هم میشه ...
شاید تنهایی نمیشه صعود کرد.
نمی دونم شاید زود رنج شدم خیلی ...ولی چند وقته ناراحتم، چیکار باید بکنم رو نمیدونم ...حرف همه رو زود به دل میگیرم ...بهش فکر می کنم و تصمیم میگیرم که سرد برخورد کنم و ثانیهء بعد هم پشیمون می شم و از تصمیمم ناراحت میشم...
ولی از دلم بیرون نمیره و خیلی بده که این طوری شدم
خدا ! من حوصلهء اخلاق خودم رو ندارم ... یه کار کن بیخیال این اخلاق بیخود شم ...
شاید این همه مشکل و فکر وخیالی که تو سرم ریخته باعث شده انقدر نازک نارنجی بشم ... مشکل! به خدا روضه نمیخونم ... شاید هرکس از بیرون به زندگیم نگاه کنه حالش از این همه غرغر کردن بهم بخوره ... ولی منی که دارم توش به زور دست و پا میزنم و مثل دلقک ها مدام نیشم تا بناگوش بازه کم کم دارم له میشم
ضعیف یا قوی هرکس یه ظرفیتی داره که من دیگه نمیکشم
«لعنت به این زندگی» روزی چند بار اینو تکرار کنم خوبه؟
حتی یه بارش هم خوب نیست....
خودم رو امیدوار می کنم به همه چیز ولی وقتی دوباره همش جمع میشه رو هم وا میدم
ـ بس که برا خودم خالی بستم و ادای آدمهای صبور رو در آوردم خسته شدم... حالم از قیافهء دروغگوی خودم بهم میخوره!
هرکی میگه « چه خبر؟ » با لبخند « سلامتی» کوفت و سلامتی !!!این همه بدبختی اصلا تو خودت سلامتی ؟ بیچاره معلوم نیست چته که نفست بالا نمیاد ، خودت رو به زور تکون میدی بعد هرکی میخواد یه چیز سنگین بلند کنه فوری بدو برو « نه من برش میدارم » که بعد هم نفست درنیاد و بشینی یه گوشه و خدا خدا کنی به خاطر این همه گناه نفس آخرت نباشه...
ـ نکنه انتظار داری بشینم برای مردم ناله و زاری کنم؟
ـ نه خوب...
ـ پس بشین سر جات!!!
...
اگر خدارو چند بار در روز به خاطر وجودت شکر کنم کافیه؟
داشتم میترکیدم ... اگر به دادم نرسیده بودی ...
خدا! ستونم خیلی محکمه!!!! مرسی!
چی بگم تا بدونی که خیلی مدیونتم ،از اول مثل سگ واق واق کردم هیچی نگفتی ،دلم برات سوخت! خیلی خجالت کشیدم ...
گفتی چته ...پیش خودم حساب کردم اگر بگم فقط بیخودی مخت رو میخورم...ولی وقتی گفتم و حرفات رو شنیدم................................. ممنونم ...
کاش الآن اینجا بودی ... خدارو شکر خداروشکر خداروشکر
حالم خیلی خوبه همه چیز هم به خاطر همون پشتیبانی که گفتم باید هرکس پیداکنه... یه تکیه گاه ابدی!
از بادهء عشق شاد و سرشارم من
دائم خط آن نقطهء پرگارم من
عشق آمد و زندگی نویدم دادند
وصلش به بهای جان خریدارم من
تا بعد!