سلام!
خوب خدا رو شکر که هیچی نبود!
هیچی ظاهرا !!!! حالا هستیم خدمتتتون عزیز من! یا به یاد اون اوّل ها « دارم برات » D:...تا صبح نخوابیدم بترکی! خدا کنه همیشه همین طوری بیخودی ناراحت باشی و هیچ دلیلی برای اعصاب خوردیت وجود نداشته باشه ... البته این که هیچ وقت ناراحت نباشی خیلی بهتره، خیلی ....تو که هرکار دلت میخواد میکنی...این مدلی دق دادن هم روش، اصلا ایراد نداره! فقط به مقداره کمی «بترکی»!!!
آقا جون! شما حق نداری ناراحت باشی تفهیم شد؟!D:D:D:
بابام همین الان رفت فرودگاه ...داره میره مکّه...خوش به حالش ...خوب کیف میکنه ...سالی یه بار اونجاست
چقدر دلم برای اون لحظه ای که خونهء خدا رو دیدم تنگ شده ....به چه غلط کردم ،گه خوردمی افتاده بودم...جرعت نداشتم سرم رو از زمین بلند کنم ...چقدر پاک شده بودم اون روز!!!! لباس سفید ...
و چقدر از دنیا دور بوم اون ۲ هفته...تمام راه مدینه تا مکّه رو گریه کردم ...تازه فهمیده بودم خدا داره کجا رام میده ....کلی دعا لیست کرده بودم که لحظهء اوّلی که کعبه رو دیدم بگم....تا دیدمش فقط تونستم سجده کنم ...انگار تمام گناه هایی که انجام داده بودم گردن و کمرم رو خم کرده بود....تاریکی و سنگینی بار این همه گناه کوچیک و بزرگ بهم اجازه نمیداد حتی یه لحظه به عظمتش نگاه کنم...
بت پرست نیستم که بگم اون ساختمون وبنا رو ستایش میکردم ....جلوی یه بت خم میشدم...فقط کسی می فهمه چی میگم که رفته باشه اونجا ...کسی که از ترس پشتش لرزیده باشه...کسیس که انقدر خودش رو زشت ببینه که روش نشه به خدای به این قشنگی سلام کنه...کسی که اونجا یه دفعه فهمیده باشه خدا چه لطفی بهش کرده....اون جا یه احساسی خاصّی به آدم دست میده که هیچ طوری نمیشه توصیفش کرد...
قبل از این که برم هر وقت بابام یه چیزی میگفت میخندیدم میگفتم منگله! خره ...وحالا که خودم دیدم... حتما وقتی بقیه میبینن که من با دیدن عکس کعبه قیافم چه جوری میشه همین ها رو میگن و می خندن و من هم نه میشنوم و نه میبینم ... آخه مهم نیست... خداست این بابا!!!!
خدایا من از درو دیوار اونجا هم قول گرفتم که برگردم دوباره...کمک کن بیام....خدایا دلم تنگ شده برا خونت ... خدایا دلم خیلی برای اون دعا و نماز و قرآن خوندن ها تنگ شده...
وای که من مست تو ام
وای که سرمست تو ام
وای که تو روح تن خاک منی
وای که تو لالهء گلزار منی
ایکه همه روز و شبم روشن توست
سوی دو چشمم همه دم سوی ره بی ره توست
کام که در کام تو شد
سرو همی رام تو شد
عاشق روی تو که شد ماه دگر ،
آینهء نور نبود ، نور تو بود.
خاک که با آن دم روحانی تو روح گرفت
سر به گریبان همه لطف تو الله گرفت
فلک آواز بلندای تو را میخواند
ارض پستی من و قامت رندانهء من میداند
بار الهی! مددی کن دل رسوای مرا
که دگر غربت روی تو ،توان در مانیست
ابر هر لحظه تو را می بارد
نار هرحظه مرا میخواند
وای اگر دست رحیمت گره از ثانیه ام نگشاید
پژواک و فغانم به هوا و ، بدنم را دل خاک سخت می پوساند
بارالهی! مددی باش همه دنیای مرا
بارالهی ! محرمی باش همه اسرار من
گرمای وجودت موجود پر از جور مرا بر هم زد
حرم آغوش عظیمت قید تاریکی دنیای خیالم را زد
شمع بودی و پروانه شدم
عشق بودی و دیوانه شدم
خورشید بودی و من آب شدم
باد بودی و من برگ لب آب شدم
وای که من مست توام
وای که سرمست تو ام
چقدر وحشتناک که تا حالا این همه توبه کردم و ....
خدایا توبه!!!!
خدای بزرگ من ...خدای مهربون من....خدای بی همتای من...خدای من...خدای من ....بازم غلط کردم گه خوردم ...تکرار نمیشه ... دستم رو بگیر!