ذهن در هم من!

چهار روز از عمرت که میگذره فکر میکنی خیلی بزرگ شدی نه بابا کوچولو! خبری از این چیزا نیست...تازه اول راهی سر خیابون ...اوووووووووووووووووه بابا اینجا کجا اون بالا کجا؟!
مونده تا آدم شی!
اگر چهار نفر بهت گفتن «بله قربان ، چشم قربان ...» فکری به سرت نزنه که اونا فقط به همون دوتا هزار تومنی باقی مونده ته جیبت فکر میکنن و ازت گرفتن میگن : « هرررییییییییی»!!
قیافشو نگاه یه طوری راه میره انگار mis world 9999!!! شده! مثل آدم باش!
این یکی رو ... سیگارشو !!! همچین این نفسشو میده بیرون ...چراش رو نمیدونم ولی یاد این شلنگهای گلاب پاشی میفتم که بوی وحشتناکشون آدم رو دیونه میکنه!!!
نمی دونم چراماها مرض داریم جلب توجه کنیم ...کمبود محبت داریم؟ عقده شده؟
«رها میشوم از هرچه تنگیست در عالم»
حالا چه لباس تنگ باشه چه گره باشه و چه عقده!
« نگاه من در این جهان نمیگنجد
عشقم را در آسمان ها میبینم
پر پروازم وجودش و
تنها امیدم یاریش
وقت تنگ است و
من تنها
او بالاست و من اینجا
پرواز پرواز پرواز»

منم پر!

یه معلم شیمی داشتیم سال سوم دبیرستان...نیم متر بیشتر نبود ولی از نظر بدذاتی و بیانصافی . ادا و افاده یه ۱۰ متریش تو زمین بود حداقل یه بار که تنبیه شده بودم و میز اول بودم یهدونه از این نطق بالا یی هامو براش کردم کلی تحویلم گرفت و ۵ نمرهء آخر سال رو بهم داد ۲ که تا آخر عمر یادم بمونه روشن فکری یعنی چی!!!
سر کلاس صداش میزدیم خانوم کمپلکس! (با بچه از دیکشنری در آورده بودیم که معنی عقده هم میدهD:)
اونم از نوع فعالش!
اونم حالیش نمیشد ! خلاصه شیمی امتحان نهایی رو از ۱۵ شدم ۱۴.۷۵ . تو کارنامه خورد ۱۶.۷۵ حالا بیا به باباه ثابت کن که یارو عقده ایه...

خیلی ها این مشکل رو دارن یعنی خیلی ها کمپلکسشون فعاله!
خدایا هرچی کمپلکس تو این دنیاست حداقل نیمه فعالش کن!D:

چه شلوغ شده این شهر! دیگه نمیشه تو پیاده رو راه رفت باید بری تو خیابون اونجا هم مثل این پرستو خانوم میری زیر ماشین! تهران رو باید دو طبقه کنن دیگه! بابا روز جمعه هم ترافیک!


ویروس افسردگی اومده تو هوا؟
من چمه دیگه؟ البته چم نیست بهتره...
خیلی خستم خیلی...
من ناشکر نیستم بابا! گیر این مدلی نده اعصاب ندارم ، ناشکری چیه؟آدم هروقت دلش گرفت که کفر نمیگه...
چقدر بده نتونی مثل آدم وقتی نگران کسی هستی بهش بفهمونی خدا هیچ استعداد اینکار ها رو تو من نذاشته
اصلا به گروه خونیم مهربون و لطیف بودن نمیخوره انگار...و چقدر بد!
این جوری خیلی ها از دست ادم ناراحت میشن اونم وقتی که تو خیلی دوسشون داری... من خیلی سعی میکنم ها ولی انگار نمیشه

من کاری به کسی ندارم ولی انگار خیلی ها به کار من کار دارن...بابا چیکار من داری؟ مگه من اومدم گفتم دختر بیریختت مونده رو دستت چیکارش کن که تو رفتی برا من زنبیل گذاشتی؟! ای بابا؟!! مردم ایران فوضول ترین مردم دنیان! دوتا پله بپری همسایه میاد زنگ میزنه « چه اتفاق فوقالعاده ای افتاده بود که از خوشحالی ۵ تا پله رو باهم پریدی؟ میگی هیچی بابا ۲ تا پله بود خوابم میومد ندیدم ... موزیانه میخنده...بدو میره زنگ بغلی رو میزنه ...این گندمزار از خوشی مست کرده بود ۱۵ تا پله رو باهم پرید پایین!!! به جنب ببینیم چه خبره...
چرت و پرت مینویسم تو هم میخونی!!! D:

خوب حالا دیگه آدمونه!

باز میاید دلم
باز میپاشم زهم
باز عشقش تازه تر
باز میسوزم ز غم
باز تنها میرود
باز تنها میشوم
باز من در انتظار
باز لحظه لحظه سال
باز فردا میشود
باز طوفان میشود
باز شلاق میزند عشقش بر پیکرم
باز او از من جداست
باز حرفم با خداست
باز میخواهم از او
باز آید یار من
باز بینم روی او
باز او خندان شود
با زمن سرمست از او
باز پرپر میزند این دل بی بال و پر
باز گریان میشوم
با او محرم به راز
باز او درمان من
بازآ ای یار من
بازا ای یار من
بارا ای یار من


یار من؟! آهــــــــــــــــای یار من...خوبی؟ نیستی ها...
وای مامانم رفته بود مثله اینکه گفته بود غذا.... خلاصه سوخت!!! من که یادم نبود! بیاد غرغر میکنه ...فدای سرم!D:
من برم دیگه درس زیاد دارم...
خوش بگذره...خداحافظ!

من هنوز دوستم باهاش!

سلام!
بعضی وقت ها آدم دلش از دوستاش میگیره الآن هم از اون موقع هاست برای من...
امروزم رو تعریف میکنم...
صبح ۶ بیدار شدم نشستم تو تخت تا ۷ پرستو زنگ بزنه و بیدارم کنه تا ۸ حرف زدیم ...بعد اون رفت به کارش برسه و من هم رفتم دنبال خوراکی که چیزی پیدا نشد و برگشتم نشستم تو اتاق ، حوصلم سر رفت شروع کردم به راه رفتن... دور اتاق چرخیدن ... مثلا داشتم درس میخوندم ...تا زنگ زد...صدای تلفن که اومد دوئیدم و ... رفت ناهار بخوره ... پرستو باز زنگ زد و خیلی کم حرف زدیم تا دوباره اون زنگ زد ...با پرستو خدافظی کردم و کلی باهاش صحبت کردم و باز هر لحظه «خدا رو شکر» !!!
باز هم تو اتاق ۲۴ متری هی راه رفتم یه کم جزوه های فیزیک رو خوندم و باز رفتم دنبال خوراکی که هنوز هم پیدا نکردم... وباز زنگ زد... خدایا شکر که هستی و خدایا برای این نعمت بزرگی که بهم دادی ممنونم وای خدایا تو معرکه ای...
خوبه که یه تکیه گاه هست... عالیه...
وای که چه سخته دوری! از همه چیز و همه کس!...
از چرخهء زندگیهء خیلی ها بیرون شدم ظاهرآ ... پدر مادر خواهر برادر (ندارم این یکی رو !D:)
حتی یه سری دوست حتی دوستی که فکر میکردم خیلی نزدیکه...
فکر میکنه دیگه نمیخوامش ..رفته کنار . نه زنگی میزنه ، نه وقتی منو میبینه حرفی داره ، به weblog ام هم سر نمیزنه دیگه.
شاید حوصلهء اون رو هم سر بردم.
کل زندگیم شدن سه تا آدم . ۱ـ تکیه گاه ۲ـ پرستو ۳ـ خودم!
کی فکرشو میکرد نغمه خودش بره بیرون...
خوب هرکس اختیار داره...حداقل فعلا دیگه به دردش نمیخورم...
افسرده نیستم که فکر بیخود به سرم بزنه ۰۰۰کلی هم دلیل برای خوشی دارم و چقدر از خدا ممنونم که این وضع پیش اومده...یه چیزایی حقیقته...
من عاشق شدم و دوستم رو تا حدی از دست دادم... در صورتی که اینها هیچ ربطی به هم ندارن هر کس به جای خودش عزیز خوبه که پرستو فکر خداحافظی به سرش نزده ، نمیدونم نمیدونم نیمیدونم
ولی ...یه نفر هست که خیلی دوسش دارم !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بگذارید دیگران عشق بورزند و بکوشید خود نیز همچنان عشق بورزید.
سهم خود را ادا کنید ، بهترین بخش وجودتان را.
هر بار که میخواهید کار نیکی انجام دهید ،به افرادی برمیخورید که میخواهند چنین کنند گاه به شیوه ای بسیار بهتر از شما. به آن ها حسادت نکنید.
حسادت احساسی ست متوجه آنان که همسوی ما هستند ، واغلب میکوشد بهترررررین بخش وجود آنان را نابود کند. حسادت نکوهیده ترین احساسی ست که انسان می تواند داشته باشد.همواره در کمین نابود کردن هر کار دیگران است ؛ حتی اگر برای ما نیز نیک باشد.
ویگانه راه گریز از حسادت ، تمرکز نیروها در عشق است.
فقط باید به یک چیز حسادت کنیم: به روح عظیم ، غنی و سخائتمند آنان که عشقی را میشناسند که
« در آتش حسد نمیسوزد » .

پائولو کوئلیو ــــ عطیه برتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

الهی شکر الهی شکر که تو غربت تو به داد من رسیدی
الهی شکر الهی درد نکشی ای که به داد من رسیدی..


زندگیه خوبی شده... نه که غم ندارم نه بابا صبرم زیاد شده ...
خدایا بازم مرسی..
من دیگه برم بخوابم فردا کلاس دارم مثلا و الان ساعت ۳ صبحه...خوش به حالم!D:
فقط خدا کنه یه نفری خواب نمونه باز که میترسم حذف واحد شه...
دیگه شب همه به خیر...
فقط یه سوال چه جوری میشه به کسی گفت که چقدر دوسش داریم؟
حالا شب به خیر...