مردم از ننوشتن

وقتی که وبلاگم بود و داشتمش میلی نبود بر نوشتن نه اینکه حرف نباشد گفتنی یا نوشتنی بسیار بود محرم نبودند چشمهایی که می خواندند... روز اول که گندمزار را گرفتم عشقم به ناشناس بودنم بود و بعد که شناس شدم ... حال و روز مذخرفی بود اگر کسی را دوست داشتم زشت بود بنویسم و اگر از کسی بیزار بودم هزار مدعی و کاسهء داغ تر از آش برایش پیدا می شد...انگار دیگران می گفتند چه بنویسم و چه ...

و حالا که تمامش کردم دلم مدام می لرزد به بازگشت ... ولی بر نخواهم گشت ... دومینم رانگه میدارم که برایم عزیز است وپر خاطره و سعی میکنم با وبلاگی دیگر و اسمی ناشناس تر از قبل عادت کنم ... اعتماد کنم و رنگ هایم را بر صفحهء مجازی بریزم ...

گندمزار و گندمین بودن تمام نمی شود ... من رنگ صورتم را فراموش نمی کنم ... شایدم رفتم پی رنگ وجودم...

و شاید باز هم آمدم ...

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
یه خانمی که از ساله ۸۲ اونم اولش می نویسه...اونم چقدر کم...شاید باید بنویسی...تا شاید دلت خالی شه..

زیارتی یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:50 ب.ظ

دقیقا به همین دلائل بود که دو بار وبلاگم را بستم!
در وبلاگ جدید وجودتان آرام تر باد.

banoo چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ب.ظ http://banoo.blogsky.com

:)

نرگس شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ق.ظ http://nargesb.blogsky.com

پس اینجا مینویسی ؟!

gandom جمعه 8 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:45 ق.ظ http://gandomzaar.blogfa.com

che bad
midoonam chi migi ... sakhte :-(

shad bashi ... be manam sar bezan

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ

توی احمق فکر می کنی کی هستی که به همه فحش می دی؟ ازت بیزارم خودت هم خوب می دونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد