زندگی جز به ره عشق نرفت
حیف! عشق ، به رهِ منِ بیمار نرفت

خیلی دلم میخواد بدونم حضرت آدم اون ثانیهء اولی که خلق شد خوشحال بود یا ناراحت ... یا از ترس داشت می لرزید ...
نشد ... بی احساس بازی نمیشه در آورد دلم برای این بنده خدایی که مرده خیلی میسوزه ، تمام عمرش یه نفر بهش احترام نذاشت و حالا هم که مرده انگار فقط یه برگ از رو درخت افتاده پایین ... کسی ناراحت نیست ... دخترش که صبح روز سومش عقد کرد و روز چهارم هم رفت ماه عسل پسرو زنش هم دارن میزنن تو سرو کلهء هم که زمین فلان جا به اسم من بود نه به اسم من بود ... این بنده خدا هنوز خونش خشک نشده! خیلی اوضاع دنیا داره خراب میشه ... نگرانم ، اون روزی که من بمیرم چیمیشه؟

این همه سال زندگی کردم نفهمیدم روز رو بیشتر دوست دارم یا شب رو ...
نوح این همه سال چیکار می کرد؟ همش زندگی؟ اگر من خسته شدم باشم بده؟
وای خدا نکنه باز من از اون نوع دیونگی ها گرفته باشم ...

امسال پاییزش هم قلابیه!خیلی دنبال این برگا گشتم هنوز حتی یه کوچهء زرد پیدا نکردم...

من یه ذره دلم گرفته ولی متاسفانه از بازگو کردن دلیلش معذورم!
 
اون بیت بالا یه ذره خودمو ناراحت میکنه ولی دوسش دارم ... حالا که هی حرف مردنه کاش آدم هایی که دوسشون داریم نمی مردن ، یه چند وقته بدجوری جای همشون خالیه
راستی یه چیزی ... چند وقت پیش که حالم بد بود و دنبال دکتر و از  این مصیبت ها بودم جواب آزمایش خون اولم یه چیز جالب در اومد که من صداشو در نیاوردم حالا میخوام بگم چی بود ... طبق جواب اون آزمایش بنده سرطان خون پیشرفته دارم و رو به موت! میباشم ... که یه دوسه تا دکتر دیگه رفتم بی خیال اون آزمایش شدم ... آزمایش های بعدی هم هیچ ربطی نداشت ... خلاصه این که معلوم نیست اون جواب کدوم بنده خدایی بود که دادن دست من ، گرچه که من هرچی به دکتره میگفتم قیافش بدتر میشد و برام جون عمش نگران تر میشد و میگفت« دخترِ من آخه چرا زودتر نیومدی، من الآن چیکار میتونم بکنم برات ، این ها عوارض بیماریته ...» یه بار هم که خیلی شیک و ریلکس  گفت « این چند وقته هرجور میخوای زندگی کن وقتت رو هم با دکتر و دوا وبیمارستان پر نکن ، برو کیف کن » که منظورش « برو قبر رزرو کن» بود ... دلم برای اون بیچاره ای که جواب آزمایشش کم خونی شدید در اومده میسوزه ، شاید الآن دیگه نباشه...
خداهمرو بیامرزه ، باز پاییز شد و من یاد مردن و له شدن زیر پای مردم افتادم !

 گرچه این عشق ، گریزان است و بازیگوش
دل بیچاره و آوارهء من، آمادهء هر بازی و سرپوش

بهتر شد انگار ... تا بعد

با تو زندم...

کلی خوش حال بودم که نیمهء شعبانِ و منم دودر میکنم و شنبه هم نمی رم دانشگاه ولی الآن کلی با جناب عزرائیل مشکل پیدا کردم ... آخه نمی دونم این چه وقت پیدا شدنِ؟! یه هفته اومدیم بخندیم نازل شدن! انگار نمیشه من با کله گنده ها در صلح و صفا باشم ... یه نفری همه چیزو خراب کرده حرفم بهش میزنی میگه «مامورم ومعذور» .. باید بریم مسجد و حلوا تعارف کنیم!
خیلی بی احساس شدم انگار ... نمیدونم ... فعلا که تشییع جنازه رو هم دودر کردم نشستم اینجا چرتو پرت مینویسم ...
از قم بگم ... فکر کنم میشه بعدِاین چهار سال یه سفر نامه نوشت ... بد نمیگذره خوابگاه خوبه زیاد میخندیم ولی دانشگاه مذخرفی داره ... شهر هم خیلی خفه و ساکتِ

وقتی تو یه جمعی ساکت میشینی کنار و یه نگاه کلی به آدم های دورو برت و زندگی هاشون میندازی ، میفهمی خیلی خوشبختی! مریضی هاشون ... مشکلاتشون ... خداروشکر! طبق نظریهء* عماد من آدم خوش شانسی هستم!
مشکل زیاد دارم ولی هیچ کدومشون دیونه کننده نیست یا اگرم هست دیگه تحملم خیلی زیاد شده ... سرد و خشک نشدم ولی دارم آدم هارو از هم جدا میکنم ، اونهایی که برام ارزش دارن و اونهایی که بود و نبودشون تفاوتی نداره ، برای کسایی که دوسشون دارم هرکاری میکنم ، از همه چیز میگذرم ولی برای همه نمی میرم!... خیلی سخته برای همه ارزش قائل باشی و مردم رو دوست داشته باشی ولی چشمات رو که باز کنی ببینی تنها پرتت کردن یه گوشه ... خوب حالا پرتت هم کرده باشن مگه بده؟ کلی هم کیف داره ...خوش میگذره ، آدم رو به جزیره های بد آبو هوا هم که تبعید کنند کلی خوش میگذره میشه همه چیز رو کشف کرد ... اسم گذاشت ... میشه صاف صاف راه نرفت ،موقع خستگی چهاردست و پا راه رفتن هم ایرادی نداره ... فقط عشق کم میاد! پس خراب شد ... خوش نمی گذره ...
دارم چرت و پرت میگم !

میخوام دستهء این گردونه رو بگیرم و تند تر بچرخونمش ... این سه چهار دور بگذره خیلی چیز ها خود به خود حل میشه

اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید،
آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید
آرزو کنید که زخم خوردهء فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد
آرزو کنید سپیده دم بر خیزید و بالهای قلبتان را بگشایید
و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.
آرزو کنیدکه هنگاه ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید
آرزو کنید که شب هنگام بادلی حق شناس و پرسپاس به خانه باز آیید،
و به خواب روید با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.**


کلی آرزوی بهتر هم میشه کرد ...


* نظریهء عماد : به میزان لطف الهی میگن شانس
** پیامبر ــ جبران خلیل جبران