روزی که هیچ وقت از یادم نمی ره ...

امروز رو هیچ وقت ازیاد نمی برم ... ۳۱ ام تیر ...خوب ایام به کام بیده دیگه!
الآن که دارم می نویسم اینجا نیست به جاش ۱۳ تا شاخه رز کنارمه که نمی دونم جدی حواسش بوده که ۱۳ تاست یا نه ...ولی برای من خیلی معنی داره ...
منم مثل اون نمی دونم چی بنویسم ، قرار بود با هم آپدیت کنیم ولی ترجیح دادم همین چند ساعتی رو که کنار همیم رو با نوشتن وبلاگ هدر ندم
کی باور میکرد بالاخره امروز برسه ... من هنوز کل اتفاق های امروز رو باور نکردم ، جدی اینجا بود؟!همین بغل...
وای خدایا چقدر دوسش دارم
چقدر جاش الان خالیه ... کاش این عقربه های لعنتیه ساعت یه امروز رو کمک می کردن این لحظه نمیگذشت ، کاش تموم نمیشد و کاش خسته نبود و نمی رفت
خدایا خیلی دوست دارم !
نمی تونم کاری بکنم این اشک ها خودشون میان ... گریه ء چیه؟
خوشحالی و شوق که هست...
نگرانی که هست
دلتنگی ... اونم به همین زودی
بهت از دیر اومدنش ،زود رفتنش ...بودنش
گریهء ندونستن هم هست ، کی دوباره میشه دیدش ، دوباره ....
اومدم نشستم تو اطاقم ،ذل می زنم به دیوار یاد اتفاق های امروز میفتم لبخند میزنم ،نگاه به اطاق خالیم میکنم ،نیست ،پس گریه می کنم ،بعد یاد خودم میفتم همین ۷ ماه پیش ...خیلی تعجب میکنم ، به آینده فکر میکنم ... تو پیدا کردن دلیل برای همیشه بودنش یه ذره کم میارم ...هق هق میزنم زیر گریه ، یاد خدا میفتم ... وای چقدر بهش بدهکارم !!! به سقف نگاه میکنم... کاش یکی بود...یاد اولین دست انداختنش میفتم به خنگی خودم بلند میخندم ، از اتاق میام بیرون به خانوادم نگاه میکنم یکی در میون حرفاشون رو میشنوم ....وای خدایا برای رسیدن بهش چقدر مشکل دارم ... میام تو اتاق بلند میگم « گور بابای همتون !» دمپاییم رو پرت میکنم طرف در و دوباره داد میزنم « هیچ کس مهم نیست هیچ چیز مهم نیست این زندگیه منه... مال منه ...خودم تصمیم می گیرم ... شنیدید؟!» و بعد پوزخند میزنم حالا دوباره گریم گرفته ولی ناراحت نیستم باور نمی کنم دیدمش ...باور نمیکنم که ...
خوب!هرکی الآن منو ببینه فوری به نزدیک ترین دیونه خونه معرفیم میکنه ... من قبول دارم اونطوری بیشتر میبینمش... زودتر زنگ بزنید
مست تر از همیشم ... امروز حداقل هزار بار ضربان قلب خودم و اون رو شنیدم ... مال من که تند تر از همیشه میزد .. خیلی تند تر! وصداش قشنگ تر از همیشه بود محکم تر و با معنی تر ... دلیلش روبه روم بود

بیشتر از این نمی تونم بنویسم ...
خدا رو شکر!
خدایا میشنوی صدامو دیگه؟ ممنونم یک دنیا کمه به اندازهء گرم بودن زندگیم ... زندگیه من ...زندگیه من !خدای من
باید با ور کنم؟.....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد