میشه در هر حالی خندید و امیدوار بود ...

سلام
از وقتی نظرات اینجا خراب شده آدم فکر میکنه داره با خودش حرف میزنه و چون ۵۰٪ اوقات روزمره رو با خودم حرف میزنم ترجیح میدم بقیش رو با بقیه حرف بزنم ... خوبه که میشه میل زد

این مدت یه مهمون داشتم ، که خداییش اگر نبود بازندهء بزرگی بودم ... میدونم اون موقع هایی که گیر افتاده بودم خودم تنها بودم ولی اگر همین دلخوشیِ بودنش نبود یه جورایی کارو تموم میکردم و میزدم زیر همه چیز و هیچ وقت هم به پشت سرم نگاه نمی کردم
این همه خل بازی و دلقک بازی و بیخیالی فقط برای اینه که دلم خوشه به آینده ای که خودم می سازمش
این پرستو خانم دیروز یه تیکهء با حالی بهم انداخت : « تو هم دلت به همین دیونه بودنت خوشه »
آره ...
وضع جالبی نیست ، پرستو حسابی گیر افتاده ،ولی خوب گوساله ها هرگز نمی میرند!
از نغمه که خبری ندارم ، رفته مسافرت نمی دونم هم کی بر میگرده
استاد ما هم بد آورده و دست هرکی رو گرفته و بلندش کرده حالا براش شاخ شده
این که آدم ها چرا انقدر قدر نشناس و نا شکر شدن رو نمی دونم ،درک نمی کنم ... ولی خیلی نا مردیه
وقتی بهت نیاز دارن میفتن دنبالت ،از کار و زندگی میندازنت هربار هم که صدات میزنن کلی پیشوند پسوندِ جان و عزیزم و قربان و فدات شم و بمیرم برات میندازن گردنت ، کارشون که راه افتاد مثل تفالهء چایی پرتت می کنن تو سطل آشغال و تو می مونی و حوضت!
منم که خوب همه میدونن لوک خوش شانس به دنیا اومدم اگر وسط شلوغ ترین میدون شهر یه پوست موز افتاده باشه فقط پای من میره روش و با مغز میخورم زمین
یه مدت یه سری آدم ها رو خیلی تحویل گرفتم ، هرچقدر به اعتقاداتم و به شخصیتم توهین کردند به حساب موی سفیدشون و خونِشون که تو رگ هام بود لال شدم و چیزی نگفتم ، براشون مشکلات زیادی پیش اومد کمکشون کردم و گذشت و حالا منو از لحاظ انتظارو برخورد با خدمتکارشون اشتباه گرفتن
خودم رو دادم بهشون ولی دیگه تحمل ندارم ، میذارمشون کنار شاید دوری دوستی بیاره
یه چیزی رو تازه فهمیدم اگر تمام موجوداتی که تو به نام انسان میشناسیشون ، به یه چیزی که شاید اونم انسان باشه احترام بذارن معنیش این نیست که قابل احترامِ !!

میخواستم شده برای یه مدت کوتاه ، ننویسم ... چون فکر کردم این همه اتفاق بد نوشتن نداره ولی یکی تهدید به مرگم کرده گفتیم چشم بعد هم نشستم فکرامو کردم دیدم خوب وقتی اتفاق های بد میفته دلیلی نداره آدم مدام بهشون فکر هم بکنه ،میشه از فکرهای خوب نوشت ، اتفاقات خوبِ گذشته ، آرزوهای بزرگ و امید هایی که به روزهای نیومده داریم
این طوری غیر از این که بقیه با خوندن حرفای آدم غصشون نمیگیره ، خودم هم از حال و هوای گرفتهء زندگی میام بیرون همین ۱۰ دقیقه ای که مینویسم کلی حالم خوب میشه
میخوام بزنم به سیم خلی... دیگه فقط اون صداهایی رو میشنوم که دوست دارم و فقط اون چیز هایی رو میبینم که میخوام همیشه ببینم ، گور بابای حرف و فکر و نگاه و صدای مردم بی خاصیت
این همه ادم خوب تو این دنیا هست اگر اکثریت اطرافیای من چپ و چوله و به درد نخورن دلیل نمیشه برچسب پستی به همهء مخلوقات خدا بزنم، آره تو این وضعیت هم باید خدارو شکر کرد
خدا جون اگر بعضی وقتا داغ میکنم جفنگ میگم شرمنده میشناسی منو که عقل درست حسابی ندارم ، چقدر خوبه که خدا میدونه من دیونم!

نگاهش کردم تا رفت ...

رفت ... سخته ها دوری ... تا حالا انقدر سخت نبود ،
دیدنش ، بودنش اونم به این نزدیکی عالی بود ، دور از تصور
وای خدای من برای همه چیز ممنونم ، تو بی نظیری...
نمی دونم اتفاقها یه طوریه که کم حرفم کرده ... با همه چیز می سازم همه چیز من دیگه جدی جدی هدف دارم
حالا من به کسی تعلق دارم و یه نفر هم مال منه ...
رفتنش داره دیونم می کنه ولی میگه «قرار نشد »
باشه ... سعی میکنم ولی مثله همیشه ، قول نمیدم
اینجا جات خالیه ، اونم وحشتناک
منتظرم دوباره ببینمت ....