زندگی مال من است
این چرخ کج و ماوج زشت
بندهء خواستن ها و نخواستن های من است

گوشی رو بر میداری ... مادر بزرگت از اون ور داد میزنه ...
ــ سلامو درد ... یک ساعته اشغاله دستم بی حس شد بس که گرفتم
_ببخشید
_جغد شدی جغد! شدی عین بابات و اون خواهر (...) شدت! صد بار گفتم از نوهء اینطوری بدم میاد همینه دیگه آدم پیر که میشه اینطوریه ... همه میذارنش کنار وووو
_بابا آخه چه ربطی داره مهمونی شما نبود که..
_چقدر حرف میزنی تو؟! مهمونیه من نبود درست ولی مگه من آبرو ندارم؟ همه میپرسن نوه هات کجات
_ بقیهء بچه ها که بودن
_ نه خیر! اونا هم عین تو سوراخ موش خریدن خدمت همتون میرسم دیگه حق ندارید بیاین خونم ، تو مراسم دفنم هم حق ندارید شرکت کنید ...

ای بابا! آخه چه جوری باید بگی حوصلهء مهمونیه ۳۰۰ نفره رو نداشتی ... فقط همین! اشکال نداره این قرقر کردناش رو واقعا دوست دارم دلم تنگ شده بود ... فردا یه سر میرم پیشش . فقط یه کم باید پشت در خواهش کنم درو باز کنه ...

زندگی بدم نیست ها! مخصوصا اگر اینو  اینو  این باشن!
مثل همیشه ... دوسِت دارم .