آهای..... این نوشته های ما کجاست؟!!

سلام! لطف کردن و نوشته های سه شنبه به بعد رو پاک کردن....ممنون!
امروز هم یه روز بود عین روز های قبل ولی با یه تاریخ جدید ...تاریخی که اولین و آخرین باریه که میاد ... خدا کنه هیچ وقت حسرت امروز رو نخورم!
راستی امروز میخوام موضعم رو روشن کنم......قرمزتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتته!!!
یه شعری رو دیروز نوشتم که پاک شده....دوباره مینویسمش...

صدایش میکند در گوش نجوا
نگاهش میکند در هوش غوغا
که میگوید که رفته از کنارم
همین اینجاست میبینم هر لحظه یارم
اگر رفته منم دنبال اویم
که عهدی بسته ایم..... رازست نگویم

سه تا دوست بودن یکی همیشه آیه یاءس میخوند...یکی همیشه میگفت‌: میتونیم بابا....اون یکی هم می گفت: شاید!
یه روزی تو یه مسابقهء سخت شرکت کردن....باور میکنید هر سه تاشون باختن؟!....آخه صلاح نبود که هیچ کدوم ببرن....چراش با خداست!

همین ... تا بعد!!!

یه داستان کوتاه!

میگن یه روزی یه آدمی که خیلی از دنیا و آدماش ناراضی و ناامید شده بود آدمی که به سایهء خودش هم شک داشت خورد به یکی عین خودش... البته نه به شوری خودش...ولی خوب اونم ... بگذریم مهم نیست می گفتم...اول باور نکرد شروع کرد به اذیت کردنش مثل بقیه! خندین بهش و ...بعد یه مدت دید نه بابا همهء همه هم بد نیستن نمیشه آدم با خیال راحت بگه:‌ یه کبریت حروم همشون میکنم!
اون یارو تا خود خود امروز هم با اینکه دلش نرم شده بود ولی باور نکرده بود ... این که خدا چیکار کرد که یهو طرف از این رو به اون رو شد و باور کرد رو من نمیدونم ...ولی کم از معجزه نداره! ...خلاصه که طرف افتاد به گریه....توبه کرده!
من که بهش تبریک گفتم!!!

خوش باشن!