نامه ای به همسر مهربانم!!D:

همسر عزیزم... تنها پناه من در این جهان شلوغ و بی سر پناه... پرندهء مهاجر من! آه! ای پرستو...
از همان روز اول اشنایی که تنها چهره ای سیاه و در هم از تو به یاد دارم تا به امروز که بدبختانه یک روز درمیان تو را میبینم ، هرگاه اسم رویاییه تو را میشنوم سه بال در میاورم و به سویت پرواز میکنم تیر چشمان قلمبهء تو مرا دیونه کرده
حالا که امروز به لطف پروردگار از دیدن روی نحست خلاصم ، غم دوریت مرا وادار میسازد که شعر برایت بگویم
روزا با تو زندگی رو پر از سیاه چال میبینم
شبا به یاد تو همش کابوس رنگی میبینم...
چشمای قورباغه ایه تو رنگ ذغال
قد تو مثل قارچ خپل جنگلی ، کوتاه...
وقّیه چشای تو ،تو هیچ حیون آفریقایی هم نیست
خودت تو اینه ببین
قیافه که به این زشتی نیست

میخوام تو رو نبینم
نه صد بار نه یک بار ...
برای ندیدن تو چشمامو قرض میدم به همه...
تو رو باید مثل قورباغه تو برکه دنبال کرد...
یادته اولین باری که تو به من لبخند زدی اون روزی بود که میدون ونک یکی بهت گفت«چشمات منو کشته قورباغه» و من نگاهت کردم و این حقیقت ژرف رو درکیدم و از خنده مردم و تو لبخند زدی و با کلام شیوا و صدای روحانیت به من گفتی « مرض !!! »

پرستوی من...عشق من .... امید من من از دوریه تو دلم شرحه شرحه شده....برا همین گفتم تو فردا من رو افسرده نبینی یه پارتی امشب گرفتم ...چون نمیتونی بیای ...عزیزم جات خیلی خالیه!!! قراره کلی خوش بگذره...
از من دلگیری که سرت حبو آوردم؟ آخه عزیزم دلم نیومد اون اول بهت بگم من و نغمه از اول با هم بودیم...
امشب اونم هست... تو هم خوش باش ...ما که خیلی حالمون خوبه

پرستو!!! یه بار دیگه خوندمش دیدم تو بچه دیو بودی و من نفهمیده بودم ...


پرستو فردا که کلاس نداریم ..نمیبینمت نه؟! D:D:D:

چیه چرا این طوری نگاه میکنید؟ دلم خواست برا دوست دخترم!D: یه نامه بنوسم ...شما چشماتون رو درویش کنید...

امروز بعد از سال ها رفتم بازار ...وای چقدر کیف داد ... فقط بدیش این بود که هرچی میخواستیم جاش رو بلد نبودیم و از یکی هم که پرسیدیم گفت « باید برید راسته کفاشا ....از اونجا میری تیمچه ...بعد از لوتی های بازار میپرسی بهت میگن از کجا بری بازار بین الحرمین و ...» بابا!!! لوتی! من اصلا نمیدونم راسته چیه ...تیمچه کجاست؟ از کجا بفهمم طرف لوتیه یا نه؟ ...اینجا هم حرم دارین؟!D:
خلاصه ما بلاخره پیدا کردیم و رسیدیم بازار کویتی ها و کلی بهمون قیمت ها رو انداختند ..دستشون درد نکنه ..و ما با افتخار کفشی که تجریش ۲۵ تومن قیمت کرده بودیم رو خریدم ۳۰ تومن تا ثابت کنم اصلا به حرف مردم اهمیت نمیدمD:
این آخری یه آب طالبی ای که سر شار ازانواع ویتامین های کرم و گندیدگی و ... بود هم خوردم و این که مامنم هم هی غر میزد که آدم نمیشی..نخور اینو .. بیشتر خوشحالم میکردم و لذت میبردم...وای عجب آب طالبی یه معرکه ای بود! چقدر چسبید هیچ وقت این آب میوه های استرلیزه و سوسولی این مزه رو ندارن....همین الان دلم از اون آب آلبالو کرمو های دم شهربازی میخواد! آخر این مامان و بابام رو دق میدم ..

از دیشب کلی خوشحال بودم که بعد از سال ها میخوام مامانم رو سوار تاکسی کنم ،صبح هی داد ....که بدو دیره ..گفتم بابا مامان فعال ما رو... اومدم پایین دیدیم به! آژانس دم دره .
برگشتنی هم تا اومدم تاکسی ها رو پیدا کنم مامانم یه داد زد« آقا دربست »
نشد! این مامان من رو بکشی تاکسی سوار نمیشه... کلی برنامه ریزی کرده بودم که اخ جون بازار تو طرحه نمیتونه ماشین بیاره ..با مترو میبرمش که له شه یه ذره بخندم...حیف از دست دادیم این صحنه رو...

با این که خیلی گرم بود وخیلی گم شدیم و مادر گرام هم هر ۳ ثانیه یک بار قهر میفرمودن ولی واقعا خوش گذشت...
جای همه ء اونایی که دوسشون دارم خالی...
دیگه ، دیگه ، دیگه ...
جناب استاد! عرض اردات....
برم دیگه... خداحافظ!

کاش میشد منم برم!

سلام!
خوب خدا رو شکر که هیچی نبود!
هیچی ظاهرا !!!! حالا هستیم خدمتتتون عزیز من! یا به یاد اون اوّل ها « دارم برات » D:...تا صبح نخوابیدم بترکی! خدا کنه همیشه همین طوری بیخودی ناراحت باشی و هیچ دلیلی برای اعصاب خوردیت وجود نداشته باشه ... البته این که هیچ وقت ناراحت نباشی خیلی بهتره، خیلی ....تو که هرکار دلت میخواد میکنی...این مدلی دق دادن هم روش، اصلا ایراد نداره! فقط به مقداره کمی «بترکی»!!!
آقا جون! شما حق نداری ناراحت باشی تفهیم شد؟!D:D:D:

بابام همین الان رفت فرودگاه ...داره میره مکّه...خوش به حالش ...خوب کیف میکنه ...سالی یه بار اونجاست
چقدر دلم برای اون لحظه ای که خونهء خدا رو دیدم تنگ شده ....به چه غلط کردم ،گه خوردمی افتاده بودم...جرعت نداشتم سرم رو از زمین بلند کنم ...چقدر پاک شده بودم اون روز!!!! لباس سفید ...
و چقدر از دنیا دور بوم اون ۲ هفته...تمام راه مدینه تا مکّه رو گریه کردم ...تازه فهمیده بودم خدا داره کجا رام میده ....کلی دعا لیست کرده بودم که لحظهء اوّلی که کعبه رو دیدم بگم....تا دیدمش فقط تونستم سجده کنم ...انگار تمام گناه هایی که انجام داده بودم گردن و کمرم رو خم کرده بود....تاریکی و سنگینی بار این همه گناه کوچیک و بزرگ بهم اجازه نمیداد حتی یه لحظه به عظمتش نگاه کنم...
بت پرست نیستم که بگم اون ساختمون وبنا رو ستایش میکردم ....جلوی یه بت خم میشدم...فقط کسی می فهمه چی میگم که رفته باشه اونجا ...کسی که از ترس پشتش لرزیده باشه...کسیس که انقدر خودش رو زشت ببینه که روش نشه به خدای به این قشنگی سلام کنه...کسی که اونجا یه دفعه فهمیده باشه خدا چه لطفی بهش کرده....اون جا یه احساسی خاصّی به آدم دست میده که هیچ طوری نمیشه توصیفش کرد...
قبل از این که برم هر وقت بابام یه چیزی میگفت میخندیدم میگفتم منگله! خره ...وحالا که خودم دیدم... حتما وقتی بقیه میبینن که من با دیدن عکس کعبه قیافم چه جوری میشه همین ها رو میگن و می خندن و من هم نه میشنوم و نه میبینم ... آخه مهم نیست... خداست این بابا!!!!
خدایا من از درو دیوار اونجا هم قول گرفتم که برگردم دوباره...کمک کن بیام....خدایا دلم تنگ شده برا خونت ... خدایا دلم خیلی برای اون دعا و نماز و قرآن خوندن ها تنگ شده...

وای که من مست تو ام
وای که سرمست تو ام
وای که تو روح تن خاک منی
وای که تو لالهء گلزار منی
ایکه همه روز و شبم روشن توست
سوی دو چشمم همه دم سوی ره بی ره توست
کام که در کام تو شد
سرو همی رام تو شد
عاشق روی تو که شد ماه دگر ،
آینهء نور نبود ، نور تو بود.
خاک که با آن دم روحانی تو روح گرفت
سر به گریبان همه لطف تو الله گرفت
فلک آواز بلندای تو را میخواند
ارض پستی من و قامت رندانهء من میداند
بار الهی! مددی کن دل رسوای مرا
که دگر غربت روی تو ،توان در مانیست
ابر هر لحظه تو را می بارد
نار هرحظه مرا میخواند
وای اگر دست رحیمت گره از ثانیه ام نگشاید
پژواک و فغانم به هوا و ، بدنم را دل خاک سخت می پوساند
بارالهی! مددی باش همه دنیای مرا
بارالهی ! محرمی باش همه اسرار من
گرمای وجودت موجود پر از جور مرا بر هم زد
حرم آغوش عظیمت قید تاریکی دنیای خیالم را زد

شمع بودی و پروانه شدم
عشق بودی و دیوانه شدم
خورشید بودی و من آب شدم
باد بودی و من برگ لب آب شدم

وای که من مست توام
وای که سرمست تو ام



چقدر وحشتناک که تا حالا این همه توبه کردم و ....
خدایا توبه!!!!
خدای بزرگ من ...خدای مهربون من....خدای بی همتای من...خدای من...خدای من ....بازم غلط کردم گه خوردم ...تکرار نمیشه ... دستم رو بگیر!